۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه

خانم شیرین عبادی! نمودی از شخصیتهای جیوه ای





وقتی جایزه صلح نوبل را به افرادی چون کیسینجر، سن سوچی و.... خانم شیرین عبادی می دهند، آن چند نفری هم که واقعا اخلاق و باور و شخصیتی حق مدار و مردم سالار دارند را هم مورد سوء ظن قرار می گیرند

در کل، جایزه نوبل حقوق بشر را به افرادی می دهند، تا هم از فعالیتهای حقوق بشری آنها قدر دانی کنند و هم اینکه از این سرمایه در راستای گسترش حقوق بشر استفاده کند.  متاسفانه کوه این سرمایه موش زایید و از ایشان  فعالیتی در خور ملاحظه نشد.  بدتر، در طول این سالها نشان داده اند که هیچ درک و فهمی از حقوق انسان ندارند و حتی اعلامیه حقوق بشری را که در راستای آن این جایزه را گرفته اند نخوانده اند:
در اعلامیه حقوق بشر، از جمله حقوق انسان، شورش بر علیه بیدادگری است و اعلامیه حقوق بشر اعلام می کند که تنها از طریق اعمال حقوق بشر است که انسان نیازی به شورش و انقلاب نمی بیند:
"از آنجا که بایسته‌است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد،"
حال به نگاهی به سخنرانی شاه بیاندازیم تا از زبان او علل انقلاب مردم را باز یابیم:
"“شما ملّت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید.
این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود.”
من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به ‌نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود.”
متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است به‌صورت کامل به مرحله اجرا در آید.”
بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم.”
   در این سخنرانی، شاه دلایل انقلاب ۵۷ را: سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی، فساد، ظلم، اختناق، استبداد، استعمار ( حدود ۱۰ بار این صفات را در پیام خود تکرار کرد.) و نبود آزادی ها و نبود انتخابات آزاد و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه، ( ۶ بار نیز به این دلایل اشاره کرد.)  اعلام کرد.
خب، خانم مدافع حقوق بشر نیاز دارند توضیح دهند که آیا انقلابی که شاه نیز خود را در کنار آن قرار داده بود و علل آن را: فساد مالی، فساد سیاسی، فساد، ظلم، اختناق، استبداد، استعمار، نبود آزادی ها و نبود انتخابات آزاد و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه دانسته بود و بنا براین از حقوق بنیادی انسان محسوب می شود ناشی از نداشتن عقل بود؟
دیگر اینکه ایشان به چه حق و به چه جرئت، خود را سخنگوی نسل انقلاب می کنند و علت انقلاب را <عقلمون کم بود> توضیح میدهند؟
خانم، شما وکیل تشریف دارید و نیک می دانید که حق ندارید خود را در سمت وکیل نسل ما قرار داده و از طرف ما سخن بگویید؟  می توانستید بگویید که عقل من کم بود.  می توانستید بگویید که شعور لازم را نداشتید.  می توانستید بگویید نفهم بودید.  می توانستید بگویید ....البته حق داشتید که این توهین ها را بخود بکنید، ولی حق ندارید چنین حکم عامی را بدهید.
حال سوال این است که چرا ایشان این توهین غیر قابل بخشش را به نسل انقلاب کرده اند؟ نسلی، که مانند هر جنبشی اجتماعی در میان آنها هم توبه کرده ها و پشیمان ها و خود زنها وجود دارند و هم استقامت کنندگانی پر توان که مبارزه را با استقامت و اراده و نشاط پیش می برند.
آیا علت این نیست که ایشان بعد از همکاری پنهان با وابستگان  سلطنت طلب و هم جنسهای آنها، حال می خواهند به همکاری آشکار روی آورند و برای اینکار به توجیه نیاز دارند؟ 
اتفاقا امروز یکی از جوانان مصدقی در خاک وطن، یاداشتی را که چند سال پیش نوشته بودم باز نشر کرد و فکر می کنم، این یاداشت توضیح می دهد چرایی این شخصیتهای جیوه ای را:


" یکی از بدترین آفات روانشناسی زیر سلطه داشتن، عدم ایستادگی بر عقیده ای و مانند آفتاب پرست رنگ و موضع عوض کردن و مانند کشتی بی لنگر حرکت کردن به طرفی که باد قدرت در بادبان ذوب شده در قدرت می اندازد است. هیچ ربطی هم به درجه تحصیلات ندارد و اتفاقا این آفت در میان تحصیل کردگان ساری و جاری تر است. از جمله به این دلیل که بیشترین دروس و تئوریهایی را که تحصیل کرده اند شکل گرفته بر دور انواع و اقسام گفتمانهای قدرت و در نتیجه اصالت بخشیدن به قدرت است و البته از آنجا که قدرت، ماهیتا اخلاق ندارد و تنها پرنسیپش حفظ و گسترش خود است، براحتی هر چرخشی را توجیه می کنند و اصلا بدون هیچگونه توجیهی کار خود را انجام می دهد. چرا که توجیه در خود قدرت است و حفظ خود اوجب واجبات.
این نوع روانشناسی، روانشناسی شخصیت له شده و فراموش شده فرد است. توضیح اینکه، از آنجا که این له شدگی در فرد نهادینه شده است، قادر به دیدن آن نیست و بنابراین فکر می کند با مدرک بر مدرک افزودن به انسانی تام و تمام تبدیل شده است و از طرف غربی ها به رسمیت شناخته شده است!
علت اصلی هم این است که آنهمه علمی را که آموخته اند مانند لایه هایی بر دور آن هسته روانشناسی زیر سلطه بر هم انباشته شده اند و هیچکاری به آن هسته و ماهیتش ندارند. بنابراین فکر می کنند که نفس آموختن علم و استاد در آن علوم شدن خود بخود آنها را به از ما بهترون کرده است و اینگونه موقعیت ویژه برای خود قائل می شوند...."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر