۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

روبن دوست مکزیکی ام






حدود سال 1985  بود و تازه کمتر یکسال از آمدنم به انگلیس گذشته بود که در کلاس جودو با روبن اهل مکزیک آشنا شدم.  کمربند قهوه ای داشت و یک قدم تا کمر بند سیاه فاصله داشت و من تازه کمربند سفید بودم.  با اینکه انگلیسی ای هر دومون بخوبی بچه ای که تازه به حرف زدن افتاده بود بسیار سعی می کرد که فن و شگردهای جودو رو بهم یاد بده.  بسرعت دوستی پر از گرمی بینمان ایجاد شد که از خشکی ها و روابط فاصله دار رسمی انگلیسی بدور بود و بویی از دوستی های وطن را در خود داشت.  نزدیک کریسمس بود که گفت برای کریسمس به مکزیک پیش خانواده اش خواهد رفت و بعد از کریسمس بر خواهد گشت.



کریسمس گذشت و نیامد و چند هفته ای گذشته بود که تماس گرفت که برگشته و قرار شد هم را ببینیم.  شاد از بازگشت و اینکه ادامه دوستی او از شدت تنهایی زندگی در غربت خواهد کاست هم رو ملاقات کردیم.  وقت ملاقات بعد از کمی صحبت گفت که کارخانه ای کوچک در مکزیک دارند و و وقتی برای تعصیلات به مکزیک بر گشته بود دیده بود که مدیریتی که برای چرخاندن کارخانه بر سر کار گذاشته بود بر اثر بی کفایتی وضعیت را قرمز کرده و حال باید بر گردد و خود مدیریت را بر عهده بگیرد. 
هم از اینکه در این هوای سرد و ابری و مه آلود لندن گرمی داشتن دوستی خوب را از دست می دادم غم زده ام کرد و هم در شگفت ماندم وقتی فهمیدم که علت باز گشتش به لندن فقط این بوده که این تصمیم را رو در رو بمن بگوید چرا که قبل از مسافرت کریسمس بمن گفته که بعد از کریسمس من را خواهد دید و برای اینکه به حرفش عمل کرده باشد زحمت و خرج سفری طولانی را متقبل شده است. 





رابطه از طریق نامه هایی به انگلیسی دست و پا شکسته ادامه یافت تا یکی دو سال بعد خبر داد که ازدواج کرده و برای ماه عسل به لندن خواهد آمد.  این عکس و همسرش می باشد در دوران ماه عسل که در اتاقی که حدود 5 سال اول زندگی در لندن را در آنجا زندگی کردم گرفته شده.  یادم است مرغ سرخ کرده و کته برایشان درست کردم.  همسرش هم که متاسفانه اسمش را فراموش کردم، هیچ از صمیمیت و وفاداری روبن کم نداشت تا جایی که وقت رفتن با اصرار بمن می گفت که باید بیایم در مکزیک زندگی کنم.  می گفت بلند شو بیا اونجا و با خواهرم که از منهم قشنگ تره ازدواج کن و فامیل بشیم.  دیدم این شباهتهای فرهنگی است که اینقدر ما رو بهم نزدیک کرده بود.
بگذریم، گفتم در اینجا یادی از اولین دوست مکزیکی ام که روش و منش اش من رو یاد بسیاری از کشتی گیران خودمان می انداخت کرده باشم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر