۱۳۹۷ آبان ۲۳, چهارشنبه

چرا انقلاب کردیم؟! چرا انقلاب را ادامه نمی دهید؟!








انقلاب زمانی بر علیه رژیم استبدادی رخ می دهد که رژیم هیچ اصلاح و رفرمی را، چه در فرم ساختاری و چه در فرم شخصیتی، بر نتابد.

به بیان دیگر، مسئول اول هر انقلابی، استبدادی است که اصلاح را بر نمی تابد و اینگونه راهی برای جامعه جز انقلاب نمی گذارد.

دیگر اینکه بر خلاف تصور بسیاری، هیچ انقلابی بنا بر فرمان و دستور انجام نمی گیرد و این وجدان جمعی جامعه می باشد که حکم انقلاب را صادر می کند. 

این حکم زمانی صادر می شود که مجموعه شرایط موجود در درون استبداد حاکم و نیز در درون جامعه و فعل و انفعالات بین آنها، وجدان جامعه ملی جامعه را به این نتیجه می رساند که رژیم استبدادی اصلاح را بر نمی تابد و بنا بر این برای استقرار دموکراسی راهی جز نبود کردن مانع رژیم استبدادی پیش خود نمی یابد.

آن بخش از نسل جوانی که می گویند چرا انقلاب کردید، حال روز بروز و بنا بر تجربه خود بیشتر دارند به این نتیجه می رسند که استبداد فاسد و تبهکار حاکم، بنا بر ماهیت و ساختار خود، اصلاح پذیر نیست و راهی جز سرنگونی آن وجود ندارد.  اینگونه وضعیت نسل ما را بهتر درک می کنند که وقتی که استبداد وابسته و نتیجه کودتای 28 مرداد، حتی دو حزب در خدمت خود را  که به احزاب <بله> و <بله قربان> معروف بودند را تاب نیاورد و آنها را منحل و کشور را یک حزبی و تحقیر مردم را به آنجا رساند  که اسم نویسی را اجباری و مردم را مخیر کرد که یا عضو حزب شوند و یا راه زندان و یا تبعید از وطن را در پیش بگیرند، راهی برای جامعه جز انقلاب باقی نگذاشت.  

شدت اصلاح ناطلبی شاه آنقدر بود که در خاطرات علم می بینیم که به فرح می گوید که قانون اساسی مشروطه باید آنگونه که او می فهمد اجرا شود! یعنی قانون بی قانون (البته ایشان از اول به قانون اساسی مشروطه باور نداشت.  چرا که بنا بر گفته مصدق، شاه در چنین قانونی باید سلطنت می کرد و نه حکومت.  ولی  از آنجا که عمل به قانون اساسی مشروطه، بمانند پدرش، با شخصیت مستبد او سازگاری نداشت، پیشنهاد کودتا بر علیه نخست وزیر خود را به سفیر آمریکا داد و خود در آن شرکت کرد.)  

حتی در زمان خروج از کشور، در جریان انقلاب، هم به فرماندهان ارتش دستور می دهد که از دکتر بختیار اطاعت نکرده و فقط از هویزر اطاعت کنند و بعد از خروج، بر خلاف موافقت قبلی بین کارتر و خمینی، به جای به آمریکا رفتن به مصر می رود و منتظر کودتا می شود تا مانند 28 مرداد به کشور بر گردد!  دکتر بختیار هم با هویزر در انجام کودتا همراه می شود و در 19 بهمن ساعت دو بعد از ظهر دستور منع رفت و آمد  از ساعت چهار بعد از ظهر را اعلام و دستور بمباران هوایی دوشان تپه و دستگیری بین 100 تا 200 هزار نفر را به ساواک (ساواکی که انحلال آن را 35 روز قبل اعلام کرده بود و اینگونه معلوم شد دروغی بیش نبوده است.) داده و زندانی کردن آنها را در زندان باز در کویر های جنوب داده بود. گردانهای تانک کرمانشاه و همدان و دیگر تیپ ها و لشکرها نیز به تهران فراخوانده شده بودند، که حضور شبانه روزی مردم در خیابانها آن را خنثی و ارتش از رویارویی با مردم خوداری کرد. ( در خاطرات سولیوان می خوانیم که از تجربه جنبش سال 68 در فرانسه درس گرفته بود و هشدار داده بود که چنین کاری انجام نشود چرا که ارتش را در برابر مردم قرار دادن، در واقع ارتش را در مقابل خانواده و فامیل خود قرار دادن است و نظامیان از کشتار گسترده خوداری و این به فروپاشی ارتش منجر خواهد شد.  ولی کو گوش شنوا؟ کارتر و برژینسکی، بشدت با نظرات سولیوان مخالف و بهایی به آن نمی دادند.)

ولی اینکه چرا در شرایط حاضر که بارها بر نسل جوان مسلم شده است که رژیم اصلاح پذیر نیست، هنوز انقلابی رخ نمی دهد؟ به دو عامل اصلی می پردازم:

1. اول علت را باید در غلبه عناصر فکری گفتمان اصلاح طلبی باید جست.  توضیح اینکه، اصلاح طلبان از آنجا که هدف از مبارزه سیاسی را قدرت می دادند و از آنجا که بنا بر تعریف، قدرت، اخلاق ندارد، برای توجیه وضعیت خود، از طریق تحریف و سانسور، این نظر را در میان مردم جا انداختند، که هر انقلابی ذاتا خشن است و همیشه به استبدادی بدتر از استبدادی که سبب انقلاب می شود منجر می شود (در اینجا تئوریهای ساختار گرایانه بعضی از تئوریسینهای مدرنیسم مانند تدا اسکاچ پل استفاده کردند.) و بر این تحریف تحریف دیگری را افزودند و آن اینکه تغییر از طریق اصلاح، خشن نیست و به مردمسالاری راه می برد.  عقلشان هم نرسید که وقتی اینگونه حکمی سراسری را صادر می کنند و توی سر انقلاب بهمن می زنند، سودش را بیشتر سلطنت طلبان میبرند که برده اند.  اصولا ذهن قدرت طلب کوتاه بین است و فاقد دید دراز مدت.

نسل جوان نیاز دارد خود را از این فریب رها کند و به اطراف خود نگاه کرده و بعدی تاریخی به آن بدهد.  در اینصورت خواهد دید که هر انقلابی ذاتا خشن نیست (نمونه آن انقلاب خود ما که در مرحله بر اندازی از روش پیروزی گل بر گلوله استفاده کرد و گذشته از استثنائات، در کل حاضر نشد با نظامیان با خشونت بر خورد کند.  بنا بر یاداشتهای شورایعالی نظامی ارتش، فرماندهان این روش مبارزه را بشدت ارزیابی کرده و می گفتند که مانند برف آب می شویم.) و دیگر اینکه هر حرکت رفرمیستی ضرورتا غیر خشن نیست.  تمامی دیکتاتور های "مدرن" آمریکای جنوبی رفرمیست بودند و سرکوبگرترین رژیمها را ایجاد کردند.  بنابراین خشن بودن و یا خشونت زدا بودن جنبش، ربطی به ماهیت انقلابی یا اصلاح طلب بودن آن ندارد، بلکه ارتباط مستقیم دارد به روشی که مبارزه در پیش می گیرد.  در کانتکست ایران می بینیم که تمامی جنبشهایی که در آن مردم نقش اساسی داشته اند و بگونه ای خود جوش عمل کرده اند، جنبشها به روش خشونت زدایی عمل کرده اند:  

- از جنبش اسطوره ای کاوه آهنگر از آنجا که به تاریخ اسطوره ای پیوسته است اطلاع زیادی نداریم.  

- ولی این را در جنبش تنباکو می بینیم، 

- در انقلاب مشروطه هم می بینیم (انقلاب مشروطه از طریق جنبش غیر خشن، مشروطه را به امضای مظفر الدین شاه رساند و این بعد از به توپ بستن مجلس بدستور محمد علیشاه بود و فرستادن قشون به تبریز بود که برای ستار خان و باقر خان راهی جز مقابله به مثل نگذاشت.) 

- این را در جنبش ملی کردن نفت هم می بینیم. 

- در انقلاب بهمن که با گفتمان انقلابات حاکم در زمان که همان روش چگوارایی بود (این روش را مجاهدین و فداییان در ایران بکار گرفته بودند و شکست خورده بود.) وداع و روش مقابله غیر خشن که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد پیش گرفتند که در سالهای بعد کشورهای اروپای شرقی  دیگر کشورها از این مدل برای سرنگونی دیکتاتوری استفاده کردند.

- در جنبش سبز هم این روش بکار گرفته شد. 

- در جنبش دیماه هم، روش غالب روش غیر خشن بود.


2. در اینجاست که می توانیم به عامل دوم در ایجاد/عدم ایجاد انقلاب مراجعه کنیم و آن عامل قدرت خارجی است.  در همه  جنبشهای اجتماعی همیشه یک عامل تعیین کننده  عامل بین المللی بوده است.  جنبشهای عمومی ایران بما می گویند که تنها زمانی جنبش صورت گرفته است که جامعه ملی، ترسی از مداخله خارجی در صورت جنبش نداشته است.  برای مثال به سه نمونه آخر مراجعه کنیم:

- انقلاب بهمن در زمانی صورت گرفت که عامل خارجی تحول کرده بود.  توضیح اینکه تا انتخاب کارتر، روسای جمهوری آمریکا، به استثنای جان اف کندی ( که شاه را مجبور کرد، قدری فضا را باز کند.) بی قید و شرط از شاه حمایت می کردند.  ولی شکست آمریکا در جنگ ویتنام، روانشناسی جنگ دوستی در آمریکا (جامعه آمریکایی، در کل جامعه ای خشن است و گرفتار روانشناسی شکست ناپذیری هم می باشد.  اینکه برای مثال فقط در ده ماهه اخیر، بیش از 300 کشتار جمعی با اسلحه در آمریکا صورت گرفته است، اتفاقی نیست و فقط به علت آزادی حمل اسلحه نیست. در کانادا هم آزادی حمل اسلحه وجود دارد، ولی بر خلاف آمریکا اینگونه خشونتها از استثنا ات بس نادر می باشد.  بقول تلویزیون انگیسی زبان فرانسه 24 ،خبر گزاری ها کشتارهایی که در آن زیر 5 نفر کشته  شده اند را نشر نمی دهند و فقط بصورت آمار منتشر می شود.) را به روانشناسی انزوا متحول کرده بود و بنابراین جیمی کارتر با شعار حقوق بشر انتخاب شد.  جامعه ایران زود متوجه شد که چنین وضعیتی شاه را مجبور می کند که  قدری از سرکوب خود بکاهد، چرا که دیگر دولت آمریکا نمی توانست بی قید و شرط از کارهای او دفاع کند.  اینگونه شرط خارجی برای انقلاب فراهم شد.

- در جنبش سبز نیز، اینگونه شد و قبل از آن با انتخاب اوباما، جامعه ملی متوجه شد که در صورت جنبش، تمامیت ارضی کشور در خطر قرار نمی گیرد.  اینکه این جنبش در زمان بوش پسر و پدر انجام نشد، نیز اتفاقی نیست.  حکم وجدان جامعه ملی این است که زمانی که در کشور خطر جنگ و حمله خارجی وجود دارد، بر ضد استبداد حاکم حرکت نمی کند، چرا که نیک می داند که برای اینکه استبداد را بر اندازد، در مرحله اول باید کشوری داشته باشد تا بعد رژیمش را عوض کند.  بنابراین انتخاب اوباما، تاثیری ناخواسته – از منظر دولت اوباما- در جامعه ایران گذاشت و اینگونه، جنبش رخ داد.

- جنبش دی ماه هم، در زمانی رخ داد که هنوز فضای برجام و اثرات بین المللی آن در جامعه و در نتیجه امنیت مرزها وجود داشت (البته این را می دانیم که جنبش را دولت پنهان در مشهد شروع کرد.  ولی از آنجا که از شعور سیاسی لازم بر خوردار نبود و نفهمید که با اینکار جرقه به خرمن نارضایتی های مردم می زند، در عرض کمتر از یکساعت کنترل از دستش خارج و بسرعت در بیش از 80 شهر ایران بگونه ای خود جوش صورت گرفت.  وقتی که زمان فروکش کردن جنبش دقت می کنیم متوجه می شویم که همزمان است با عربده کشی ها و تهدیدهای ترامپ و اولتیماتوم برای خروج از برجام.  اینگونه نقشی اساسی در فروکش کردن جنبش بازی کرد.

در اینجا می بینیم که هر وقت قدرت خارجی از طریق عربده کشی و تحریم و تهدید نظامی، وارد عمل شده است، جنبشی رخ نداده است و در زمان نبود این مواضع، جنبش رخ داده است.   این را هم استبداد حاکم می داند و به این علت است که بطور دائم کشور را گرفتار بحران می کند و هم در حال حاضر دولت ترامپ و مشاوران آمریکایی و اسرائیلی آنها نیک می دانند.  

دولت ترامپ، نیک می داند که در صورت جنبش سراسری و عمومی و خشونت زدا در ایران، شخصیتها و سازمانهایی را که سالهاست در آب نمک خوابانده اند و از انها حمایتهای رسانه ای و مالی و سیاسی عظیمی می کنند، هیچ نقشی در رژیم آینده نخواهند داشت.  بنا براین تحریم و افزودن بر شدت تحریمها و اینکه پمپئو بگوید که تحریمها برای این است که جنبش گرسنگان ایرانی رخ دهد، دروغ است و این فشار نه برای سرنگونی رژیمی که نقش گاو شیر ده را برای آنها داشته است و از طریق استفاده از این لو لو خور خوره، صدها میلیارد دلار اسلحه به مستبدان عرب خلیج فارس می فروشند و قیمت نفت را مدیریت می کنند،  بلکه با این هدف انجام می گیرد تا رژیم را در موقعیت ضعیفتری قرار داده تا بقول ترامپ با آنها معامله انجام دهد.  

بنابراین هم ترامپ و هم استبداد حاکم، از فشار تحریمها سود بسیار زیادی می برند.  این سود نه فقط در این است که آمریکا اسلحه می فروشد و قیمت نفت را کنترل می کند و یا اینکه فرصت طلایی برای رانتخورای بیشتر برای مافیای مالی-نظامی فراهم می شود.  بلکه و بیشتر از این جهت که چنین تحریمی مانع جنبش عمومی و انقلاب با هدف بر اندازی می شود.  چرا که نیک می دانند که در نتیجه چنین انقلابی، مردم، سخنگویان معرف استقلال و آزادی را انتخاب خواهند کرد و جریانی مصدقی ها را.  همانگونه که همیشه کرده اند.  البته اگر آب قدرتهای سلطه گر که حقوق ملی ایران را جزء منافع ملی خود می دانند، با آب مصدقی ها توی یک جوب می رفت که بر علیه مصدق کودتا نمی کردند و می گذاشتند که ایران، تجربه دموکراسی را ادامه تا اینگونه ثبات سیاسی و اقتصادی پیدا کند و دارای پیشرفتی واقعی شود و دیگر انقلابی اتفاق نمی افتاد و آقای خمینی و هم جنسانش در حد یک روحانی گمنام در قم باقی می ماندند.  
بعد هم در جریان کودتای خرداد 60 بر ضد مصدقی دیگری، از جناح استبدادی بر علیه اولین رئیس جمهور شرکت نمی کردند و بقول رابرت پاری، برای پنهان کردن کودتای خود ( که سازش خائنانه آقای خمینی و حزب جمهوری با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی – اکتبر سورپرایز-) کودتا بر علیه بنی صدر را که حاضر نشده بود که در این سازش خائنانه شرکت کند و دست از دفاع از مردمسالاری بر دارد، شرکت نمی کردند. 

بنا براین پیشنهاد من این است که به جای سوال از نسل ما که <چرا انقلاب کردید؟> از نسل خود سوال کنید که <چرا انقلاب نمی کنید؟> به بیان دیگر: <چرا تجربه انقلاب را در اهداف دموکراتیک، آزادیخواهانه، استقلال طلبانه و عدالت جویانه ادامه نمی دهید؟> انقلاب فرانسه نیز در آغاز گرفتار استبدادی سرکوبگر تر از استبدادی که سبب ساز انقلاب شده بود شد و حتی دوران دیکتاتوری ناپلئون و ...را از سر گذرانید، ولی از آنجا که عده کافی از مبارزان دست از مبارزه نکشیدند و تجربه را ادامه دادند، بالاخره فرانسه را مهد آزادی کردند.  ما بیشترین کوشش خود را در ادامه مبارزه و از جمله، از طریق نقد، اشتباهات خود را به تجربه کرده و در اختیار نسل جوان گذاشته و می گذاریم.  آیا شما آمادگی آن را دارید که از این تجربیات آموخته و آنها را توشه راه برای استقرار جمهوری شهروندان ایران کنید؟

۱۳۹۷ آبان ۱۸, جمعه

رویای دیکناتوری رضا پهلوی






بر خلاف آقای رضا پهلوی که در کلام، سخن از دموکراسی و حقوق بشر می زنند، اطرافیان ایشان و بر خلاف ایشان، بقول دایی جان ناپلئون، اهل <پلیتیک> زدن نیستند و خیلی شفاف و صریح می گویند که غرض از ستایش از دوران زرین رضا شاه و دوران طلایی اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران، هیچ نیست جز باز سازی آن استبداد و دیکتاتوری و زدن و بستن و شکنجه کردن و کشتن و بریدن زبان معترضان و دوختن لبان مخالفان و ساواک را با ساختار پست مدرن باز سازی کردن.
اینکه چنین کسانی که هنوز نه به دار است و نه به دار است، تهدید به شکنجه و قتل می کنند، از ستایشگران و نزدیکان آقای رضا پهلوی هستند، بروشنی ماهیت رژیم ایده آل اقای رضا پهلوی را به روشنی بیان می کند.
اینکه برای ایشان در تلویزیون محمد بن سلمان – ایران اینتر نشنال – شوی تلویزیونی می گذارند و به رسم پدرش، شرکت کنندگان را با دستمالهای یزدی اشان دست چین می کنند و  مجیز گویانی، به برسم دوران پدر و پدر بزرگشان، نیما راشدن، مجیز گوی دیروز آقای خمینی، سخن از فدایی ایشان بودن !!!85 میلیون ایرانی می زند و خواب نشستن ایشان بر تخت طاووس را می بینند و ایشان، بجای اینکه، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده توی دهان این مجیز گوی بزند که حد چاپلوسی و پا بوسی را نگاه دارد، با لذت و شادی و هیچان ملوکانه، آن را می شنوند. (این چاپلوسی من را یاد سخنان چاپلوسانه آقای فخرالدین حجازی در حضور آقای خمینی انداخت، ولی، بر خلاف رضا پهلوی، آقای خمینی از این هوش و ذکاوت بر خوردار بود که برای حفظ ظاهر، بر این مجیز گوی بی همه چیز بتازد که این حرفهای مفت چیست که می گویی؟)

اینکه، در فساد و وابستگی و نوکری، آقای رضا پهلوی آنقدر افراط کرده که حتی آقای اردشیر زاهدی در مصاحبه با آقای لیمونادی به ایشان می تازد و ایشان را دزدی معرفی می کند که از آمریکا و عربستان و اسرائیل پول می گیرد.  (آقای فخر آور که از دیگر وابستگان می باشند، گفتند که شاهزاده برای شرکت در این شوی تلویزیونی، 300 هزار دلار پول گرفته است که 150 هزار دلارش به ایشان رسیده است و 150 هزار دلار آن به آقای مجید آهی .  تا این زمان نه ایشان و نه اقای آهی این اطلاع را تکذیب نکرده اند.)
ولی در اینجا پلیتیک جدیدی می بینم که عضو گروه از زمین سبز شده فرشگرد! که در خواب، رویای باز سازی دیکتاتوری "مدرن" سلطنتی را می بیند، چنان سخن می گوید و به هوش مردم توهین، که سبب می شود که در مقایسه، کیهان شریعتمداری را داری بی شرمی کمتر و شعوری بیشتر بیرون بیاید.
لطفا سخنان ملوکانه، متفکرانه، عالمانه، زیرکانه و مدبرانه  این اندیشه ناب و زرین و اتاق فکر سلطنتی را بخوانید وقتی می گوید:
"اگر دیکتاتوری منجر به بهبود حقوق بشر شود، من در انتخاب آن شک نمی کنم"
این سخن پر مغز گهر بار، که در برابر عظمتش و هیبت کلام آن کوه نور و دریای نورهم با تمام سختی و استحکامی که پولاد را چون آب می شکافند،، بمانند پرنیان نرم ابهت آن می شوند، را دو باره بخوانید ولی مواظب باشید تا در دریای علم و اندیشه این اندیشه هزاره سوم غرق نشوید.
البته ایشان حتما می دانند که نفس دیکتاتوری بر نقض کرامت و حقوق ذاتی انسان بنا شده است. 
ایشان حتما می دانند که ستون های دیکتاتوری، بر بدنهای بخون کشیده شده آزادی و آزادیخواهان بنا شده است.   
البته ایشان حتما می دانند که دیکتاتوری، آزادی کشی است که انگشت در جهان کرده تا هر جا آزادی یافت شود آن را خفه کند.
البته ایشان حتما می دانند که حقوق انسان، از جمله حق شرکت در رهبری، تضاد ذاتی دارد با دیکتاتوری.
البته ایشان حتما می دانند، که دیکتاتور، چه در شکل سنتی و چه در شکل دینی و چه در شکل ضد دینی و چه در شکل سکولار و چه در شکل "مدرن" و ...و از انسانها اطاعت محض و کور کورانه و برده وار طلب می کند، چرا که در غیر اینصورت، چون برف در صحرا و در زیر آفتاب سوزان، آب می شود.
البته ایشان حتما می دانند، ولی بنظر می رسد که این سخن به قصد فریب که در واقع توهین نابخشودنی به هوش ایرانیان است به این دلیل گفته اند که قصد پلتیک زدن دایی جان ناپلئونی داشته اند تا از هر طرف فضا را پر کنند.  مانند آقا رضا پهلوی که هم می خواهند شاه باشند و هم رئیس جمهور و یادشان می رود که چهل سال است که قسم خورده اند که شاه ایران هستند و به مجله آلمانی فوکوس گفتند که شاه قانونی ایران هستند. (آش کشک خالته/بخوری پاته نخوری پاته)
یکی از خصوصیاتی مشترکی که در سلطنت طلبان دیده ام، کم هوشی و کم سوادی است و کوشش برای جبران آن از طریق پررویی.

۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

خائنان به استقلال وطن و سوء استفاده از دوگل






هر شخص و گروهی که وارد پروسه خیانت به استقلال وطن و به خدمت قدرت خارجی و آوردن ارتش مهاجم به مام وطن می شود، متوسل به زبان فریب می شود و برای فریب مردم، می گوید که ژنرال دوگل هم همینگونه عمل کرد و وقتی قادر به شکست هیتلر نشد، با چرچیل وارد بده بستان شد و اینگونه هیتلر شکست خورد.
البته، این قیاس، قیاسی است مع الفارق و بنا بر این دارای چندین تناقض(هیچ دروغی را بدون تناقض نمی شود گفت.)  در اینجا به یکی از این تناقضها می پردازم:
قیاس از جمله، از این جهت مع الفارق است که انگستان و فرانسه به عنوان دو کشور دموکراتیک، قبل از جنگ و حمله ارتش آلمان، با یکدیگر موافقتانه دفاع مشترک را امضا کرده بودند که بنا بر آن، حمله به یک کشور، حمله به کشور دیگر تلقی می شد.
در چنین وضعیتی و در آغاز، هم فرانسه و هم انگیس در جنگ از آلمان شکست خورده بودند.  با این تفاوت که بر خلاف فرانسه، انگلستان هنوز تصرف نشده بود و چرچیل تصمیم به ادامه نبرد گرفت.  بنا براین نبرد ادامه داشت و موافقتنامه پا بر جا بود و هر دو به آن وفادار. بنابراین وظیفه چرچیل بود که هم برای رفع خطر از انگیس و هم برای کمک رساندن به  آزاد کردن سرزمینهای اشغالی فرانسه، به ارتش آزادیبخش فرانسه تحت رهبری دوگل، کمک کند.  به بیان دیگر، چرچیل بر اساس این موافقتنامه بود که به دوگل کمک می کرد و دوگل هم بر اساس این موافقتنامه بود که کمک را می پذیرفت.
در اینجا می بینیم که این وضعیت کوچکترین شباهتی به وضعیت ایران و جریانهایی که در خدمت آمریکا و عربستان و اسرائیل در آمده اند ندارد.  نه موافقتنامه مشترکی از قبل امضا شده است و نه این دو کشور مورد حمله کشور ثالث قرار گرفته اند و نه این گروه ها از چنین حقوق در حقوق بین الملل بر خوردار بوده اند.

در اینجاست که زبان فریب خائنان به استقلال وطن که میوه ممنوعه قدرت را خورده اند و کوشش می کنند که از طریق نوکری قدرت خارجی و آنها را به حمله نظامی بوطن تشویق کردن، به قدرت برسند، معلوم می شود.  در واقع، اینها از مظاهر روانشناسی زیر سلطه می باشند که حقارت و خود را حقیر شمردن، در عمیق ترین دهلیزهای روانشان جای گرفته است.

واقعیت فرهنگی، تاریخ، اجتماعی و روانی جامعه ملی ایران بما می گوید که ایران، عراق و لیبی و سوریه نیست که اصل استقلال در مبارزه برای جامعه ملی اهمیتی نداشته باشد.  اهمیت این اصل در مبارزه، حتی وارد تاریخ اسطوره ای ما نیز شده است و شاید اولین کشور تاریخی در جهان باشیم که به اهمیت اصل استقلال پی برده باشد.  این یکی از اصلی ترین دلایل استمرار تاریخی ایران در طول تاریخ و در چهار راه تاریخ می باشد. 

فردوسی بما می گوید که جمشید نیک، میوه ممنوعه قدرت را خورد و اینگونه به بیدادگری خود ستان تبدیل شد.  مردم برای رهایی خود از ستم او به قدرت خارجی روی آوردند و از ضحاک، پادشاه یمن کمک خواستند.  ضحاک، جمشید را به زیر کشید ولی خود حکومتی بس سفاک تر تشکیل داد.  تا کار به جنبش جامعه ملی برهبری فریدون رسید.  به بیان دیگر، فردوسی هم از خطر بدامن قدرت خارجی پناه بردن سخن می گوید و هم می گوید که سرنگونی مستبد، تنها و تنها وظیفه جامعه ملی ایران می باشد.

منظور اینکه، بدون استثناء، هر جریان و فرد و گروه و سازمان و فرقه ای که میوه ممنوعه قدرت را خوردند و از شدت خود تحقیری و مردم تحقیری، تغییر را از طریق قدرت خارجی و به قیمت ویرانی وطن تعقیب کردند، از آنجا که جامعه ملی ایران بشدت به رعایت اصل استقلال در مبارزه آگاه است، به زبان فریب توسل جستند و خودکامگی و شهوت قدرت پرستی و عجز خود را در پشت دوگل پنهان کرد
این افراد، خوب آگاه باشند، که جامعه ملی ایران، همیشه توانا به بخشیدن اشتباه بوده است، ولی خیانت را هرگز نمی بخشد




در دو عکس آخر، واکنش جامعه فرانسه را نسبت به کسانی که با ارتش اشغالگر همکاری کرده بودند، می بینید.  متاسفانه مجازات بسیاری از مردها، اعدام شدند و مجازات زنها، سر تراشیدن و تحقیر در ملاء عام.  اینگونه واکنشها را هم متاسفانه در افغانستان می بینیم و هم در عراق، که حتی کسانی که برای نیروهای اشغالگر، نقش مترجم را بازی کرده بودند به هنگام ترک این نیروها، از کشور خود فرار می کنند و پناهندگی می گیرند، چرا که هم از جامعه طرد شده اند و هم جانشان در خطر است.



در رابطه با فرانسه، گفتن این اطلاع نیز مهم است که بسیاری از ژنرالها و سیاستمداران آمریکایی، مکرر گفته اند که فرانسوی ها هیچوقت از اینکه کشور آنها را آزاد کردیم، ما را نبخشیدند.  اینها در واقع به غرور ملی جریحه دار شده فرانسوی ها اشاره می کنند که کشورشان دو بار تصرف شد.  ملتی، تاریخی و با فرهنگ، هیچگاه تحقیر و خفت "آزاد" شدن بوسیله قدرت خارجی را بر خود نمی پذیرد.

۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه

در خانه پهلوان استقلال و آزادی




- در خانه مردی هستم که به قدرت نه گفت و در پاسخ به کوشش آقای خمینی برای خریدن سکوت او در مقابل باز سازی استبداد و بیشتر کردن قدرت او نوشت:

" ...عنوان ریاست جمهوری برای من شانی نیست که بخاطر ان از ارزشها و عقایدم بگذرم اگر من قادر به خدمت نباشم هیچ دلبستگی به این عناوین ندارم. اگر دنبال آلت هستید آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از ان جانشینش شود."

- در خانه مردی هستم که در زمانی که فتوای هفت بار اعدامش را آیت الله گیلانی صادر کرده بود، مردم ایران را به مقاومت خواند و گفت:

"...آنچه اهمیت دارد، حذف رئیس جمهوری نیست، مهم آنست که غول استبداد و اختناق می خواهد بار دیگر حاکمیت خود را به شما مردم بپا خاسته تحمیل کند

- در خانه مردی هستم که در جریان کودتای خرداد، سرنوشت سیاوش شدن و سر بر طشت افتادن را پذیرفته بود که نهیب همسرش او را به خود آورد و تصمیم شد که رستم بگردد و برای ادامه مبارزه و افشای موافقت نامه خائنانه آقای خمینی و سران حزب جمهوری با ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی و به تاخیر انداختن آزادی آنها تا ریگان برنده و ریگانیسم بر جهان حاکم شود، از ایران خارج شود و در پاریس بگوید که برای افشای روابط اورگانیک خمینیسم و ریگانیسم، از ایران خارج شده است.
- در خانه مردی هستم که در طول زندگی در تبعید، پر توان و استوار بر دو اصل استقلال و آزادی ایستاده است و کوششهای پیوسته قدرتهای خارجی برای خریدن او و یا وادار کردنش به سکوت به شکست منجر شده است.


- در خانه مردی هستم؛ که بدون همسری متفکر، منتقد، یار و همکار و عاشق وطن، توانا به ادامه استقامت و ادامه مبارزه ای که به هفتاد سال نزدیک می شود، نمی شد.

- در خانه مردی هستم که از طریق نقد، اشتباهات را به تجربه برای ادامه مبارزه ای خستگی ناپذیر تبدیل کرده است.

- در خانه مردی هستم که در ده ها کتاب اصول زندگی فردی و ملی برای مردمسالاری، رشد، عدالت اجتماعی در استقلال و آزادی را مدون و به ایرانیان و نیز به جهانیان پیشنهاد کرده است.

- در خانه مردی هستم که در سخت ترین شرایط، شاد بودن و شاد کردن را یکی از اصلی ترین عناصر مبارزه برای آزادی و حقومند شدن جامعه ملی ایران می داند.

- در خانه مردی هستم که زندگی در آن زندگی در دوستی و وفاداری و صداقت و عشق و شادی و خنده است.

- در خانه مردی هستم که آنگونه زندگی می کند که وطن را به آن می خواند.  

- در خانه مردی هستم که با ایران، اینهمانی جسته است و ایران را نفس می کشد و ایران را زندگی می کند و هیچ چز جز سبز کردن وطن، رشد وطن و تبعید فقر و استبداد از وطن و شاد دیدن وطن نمی خواهد.

- در خانه مردی هستم که پهلوان خستگی ناپذیر مبارزه برای تولد وطن در آزادی و استقلال و مردمسالاری و حقومند شدن ساکنان این سرزمین که تاریخش در اسطوره امتداد می یابد، می باشد.

۱۳۹۷ مهر ۲۸, شنبه

مهدی، نازنین برادرم








تازه فیلم اژدها وارد می شود را سینما کاپری آورده بود که مهدی 13-14 ساله رفت و فیلم را دید و نه یک دل که صد دل عاشق هنر نمایی های رزمی بروس لی شد و شروع کرد به یاد گیری فنون.  برای اینکه تمامی فنون را یاد بگیرد، بیش از 46 بار به سینما کاپری که حالا فیلم را شبانه روزی نشان می داد رفت و در خانه، شبانه روز با ما و تنهایی تمرین می کرد.  مدت خیلی زیادی نگذشته بود که در اجرای حرکات بروس لی، شاید خود بورس لی  را هم به تعجب وا می داشت.  خوب یاد دارم که  چند سالی بود که پدرم درخت انجیری کاشته بود و حالا در حدی رشد کرده بود که برای اینکه دستمان به برگهای نوک درخت برسد باید از دور خیز بر می داشتیم تا نوک دستمان به برگها برسه.  یکروز همگی سخت در شگفت شدیم که دیدیم مهدی یکجا از جا پرید و براحتی با لگدی کونگ فویی، بطور شلاقی  برگهای نوک درخت  رو زد.
*******
انقلاب داشت شروع می شد و حالا مهدی 15-16 سالش نشده بود که در تظاهرات عید فطر و بعد شانزده  شهریور شرکت کرد.  خوب  یاد دارم که وقتی تظاهرات عید فطر را شروع کردیم و بعد از استفاده از گاز اشک آور انبوه که مرگ از خفگی را برای اولین بار احساس کردم، بعد از چند دقیقه ای سربازهای گارد شاهنشاهی با سر نیزه به صف ما حمله کردند.  اکثرا فرار کردند و عده خیلی کمی جلوی سربازا ایستاده بودن و تا سرعت حمله آنها را بطرف جمعیت کم کنند که دیدم برادرهایم مسعود و مهدی هم آنجا هستند! با خودم گفتم که منکه تنها اومده بودم، چگونه اینها هم سر از اینجا در آوردن؟!
**********

صبح 17 شهریور که از پشت بام که خسته و کوفته از تظاهرات روز قبل خوابیده بودیم که در خواب و بیداری صدای رادیوی پدرم را از حیاط شنیدم که گوینده ای با صدایی خشن و ترسناک اعلام حکومت نظامی می کرد و تهدید.  از آنجایی که بارها شنیده بودم که اگر در کودتای 28 مرداد، مردم از خانه هاشان بیرون ریخته بودند، کودتا پیروز نمی شد؛ بگونه ای غریزی فهمیدم باید بیرون بروم.  بهمین علت برای اینکه مسعود و مهدی از خواب بیدار نشوند، خیلی آروم و با نوک پا نوک پا از بغل رختخوابهاشون رد شدم.  ولی پایم به پله اول نرسیده بود که دیدم مهدی پشت سرم ایستاده.  از آنجایی که می دانستم که آن روز روزی است که خطر کشته شدن بسیار جدیست، به او گفتم که حق ندارد با من بیاید.  در پاسخ با جدیت و اراده ای مصمم گفت که هر کاری بکنم او خواهد آمد.  فهمیدم که اگر بخواهم جلویش رو بگیرم کار به دعوا می کشد و مسعود هم از خواب بلند میشود (شکر خدا، بر عکس من، خوابش خیلی سنگین بود.) و بنا براین چاره ای جز بردنش ندیدم.  ولی شرط گذاشتم که اصلا از من نباید جدا نشود که قبول کرد.

در کشتار اول که با مسلسل سنگین زرهپوش روسی، در دهنه جنوبی میدان ژاله انجام شد او را گم کردم.  ترس عجیبی از اینکه نکند او هم رفته باشد سراسر وجودم را گرفت و در عین حال احساس گناه می کردم از این احساس، چرا که آنهایی هم که کشته شده بودند مثل خواهر و برادرهایم به آنها احساس نزدیکی می کردم.


ساعتی بعد، وقتی که بروش آن روز در بغل کوچه ای که ایستاده بودم تا هر چند وقت یک بار بزنیم بیرون و وسط خیابون شعار بدهیم تا با صدای رگبار گلوله ها و افتادن و زخمی شدن چند نفر، پراکنده شویم، او را درست در چند متری صف نظامی ها دیدم.  دیدم که بدون توجه به نظامی ها،جلوی ماشین آتش نشانی که برای خاموش کردن ماشینهای دولتی که برای جلوگیری از حرکت سربازان بطرف ما آتش زده بودند آمده بود، ایستاده و با سنگهای کوچکی که پیدا کرده بود به طرف ماشین پرتاب می کرد.  چند متری بیشتر با نظامی ها فاصله نداشت که دیدم نظامی ها، ژ-3 بدست با تعجب  نگاهش می کردند ولی هیچکدام بطرفش شلیک نمی کردند.  فکر کردم که علت نزدن هم مات بردن از این شجاعت است و هم اینکه وجدانشان قبول نمی کند که یک بچه با دمپایی رو که آنقدر نزدیکشان بود که حتی رنگ چشمای قهوه ای اش را هم می توانستند ببینند، به قتل برسانند.

در میان آتش و دود و تظاهرات، دوباره او را گم کردم تا حدود ساعت دو و نیم بود که دوباره دیدمش.  بعد از شش هفت ساعت، حالا تظاهرات فروکش کرده بود.  برای همین به او گفتم که وقت رفتن به خانه است.  آماده بودم که بگوید نه و اینبار بدون ترس از اینکه مسعود از خواب بیدار شود، با او دعوا کنم که قرار بود به حرف من گوش کنی، که دیدم، به آرامی موافقت کرد و رفتیم خانه.

وقتی به محل رسیدیم دیدم که وضعیت محل سخت بهم ریخته است و بچه محلها که دور هم جمع شده بودند و تا ما را دیدند با هیجان داد و فریاد راه انداختند که آقا محمود و مهدی زنده هستن و چند نفری از آنها دویدند به طرف خانه که به مادرم خبر بدهند.  وقتی نزدیک شدیم دیدم با حالت عجیبی بما نگاه می کنند چرا که تمام سر و صورتمان و لباسهایمان از دود سوختن ماشینها سیاه شده بود و دانه های عرق شیارهایی رو روی صورتمان باز کرده بودند.  تمام بدنمان بوی لاستیک سوخته و عرق می داد و خونی که به هنگام حمل شهید شدگان و زخمی ها بر دست و لباسهایمان نشسته بود.

بعد دیدم که نازنین مادر با پای برهنه در حالی که توی سینه اش می زد دوید طرف ما که نزدیک سر کوچه داشتیم به سوالهای بیشمار بچه ها جواب می دادیم. در آنجا بود که معنی <الهی دورت بگردم> مادرها را فهمیدم.  بعد مسعود را دیدم که با چشمان عسلی اش سخت به ما نگاه می کند. نگاهی که از یک طرف انباشته از شادی زنده ماندن ما بود و از طرف دیگر، انباشته از حسرت که چرا او را خواب گذاشتیم. 

مادرم به خانمهایی که دورش جمع شده بودن، می گفت که یه عمر مثل گربه بچه هام رو به دندون کشیدم.... مگه بچهامو سر راه پیدا کردم که اینطور ببینم که تو خیابون پر پر بزنن؟خدا الهی این شاه رو نابود کنه که اینطوری مادرا رو بی بچه کرد.  ...دل آدم آتیش میگیره وقتی فکر اون مادرایی رو می کنم که بچه هاشونو مثل گنجشک کشتن.  آخه ای بی رحما، لی انصافا، رحم و انصافتون کجا رفته؟"

نازنین نمی دونست که دو سه ماه دیگه، درد مادرهایی که بچه هاشون رو از دست دادن، برای همیشه و تا زنده است زندگی خواهد کرد.
******
تا چند روز، من و مهدی هیچ حرفی بهم نزدیم و من فقط گزارش کوتاهی از آنچه که دیده بودم نوشتم و برای خواهرم که حدود یکی دوسالی بود که به همراه همسرش به لندن رفته بود فرستادم که بعدها شنیدم که در سانسور خبری شدیدی که رژیم ایجاد کرده بود، این نامه دست بدست میشده است.  

بعد یکروز، نمی دانم که چه وقت روز بود که بدون مقدمه گفت که:
"محمود! اون پسری رو که تو تظاهرات باهاش دوست شدی و با ما بطرف سربازها بغل زرهپوش اومد رو دوباره دیدم."  

داستان این بود که وقتی وارد خیابان شدم، داخل گروهی چند هزار نفری شدیم که در آنموقع روی زمین نشسته بودند که حدود شصت هفتاد متری  از زرهپوش و صف نظامی ها فاصله داشت.  بعد دیدم که حدود صد نفر دختر و پسر درست بغل زرهپوشها ایستادند و با سرهنگی که روی چیزی مثل نیمکت ایستاده بود دارند حرف می زنند.  پس با خودم گفتم که اگر اتفاقی قراراست بیافتد باید در آنجا بیافتد و نه اینجا.  پس تصمیم گرفتم که به آنها ملحق شوم و همینطور که از وسط جمعیت به طرف جلو می رفتیم، جوانی بلند شد و گفت که او هم با ما خواهد آمد.  نگاهش کردم، جوانی بود حدود 17-18 ساله و خوش لباس و معلوم بود از خانواده متمولی می آید.  چشمانی قهوه ای روشن داشت و موهایی تقریبا بور و سفید.  در آنجا بود که با خودم گفتم که به این پسر و در چنین موقعیتی و چنین تصمیی که گرفته است،دنیا را می توانم اعتماد کنم.

پس وقتی مهدی گفت که او رو دیده خوشحال شدم و در این فکر که چطور چگونه می شود او را پیدا کرد و شاد از اینکه شاید آدرس تماس را به مهدی داده است.  پس سوال کردم که کجا او را دیدی؟  به آرومی گفت: 
"گفت توی یکی از کوچه ها که 17- 18 نفر رو که کشته شده بودن و بغل هم خوابونده بودن،  اونم خوابیده بود.  تیر به گردنش خورده بود.

بعدا از مادرم سوال کرده بود که مامان! چرا وقتی تیر به گردن کسی میخوره مثل مرغی که سرش رو بریدن، بالا و پایین می پره؟


******

از آنجا که عاشق فیلم و عکس برداری بود، بعد از انقلاب رفت و دوره عکس برداری دید و فیلمهای کوتاه ساختن.  بعد رفت دفتر همکاریها و هماهنگی مردم با رئیس جمهور کار کرد.  در جریان کودتای 30 خرداد که چماقدارهای هادی غفاری به دفتر حمله کردند، بشدت زخمی شد و دوربینش را توی سرش شکستند.  حالش آنقدر وخیم شده بود که بردندش بیمارستان و بغل تخت برایش گارد گذاشتند.  ولی پرستاری به بهانه بردن او به توالت، راه فرار از آنجا را به او نشان داد و از پنجره کوچکی فرار کرد.

برای چند هفته به فعالیت سیاسی خود ادامه داد و توی خیابونا اعلامیه پخش کردن.  ولی حالا بر عکس قبل که اعلامیه ها را توی هوا میزدند، دیگر کسی حتی از روی زمین هم بر نمی داشت.  جو شدید ترور و وحشت و اعدامهای شبانه که بعضی وقتها چند صد نفر را اعدام می کردند، بی تفاوتی سیاسی ایجاد کرده بود.  

ولی یکدفعه سیاست رو بوسید و گذاشت کنار و در واقع نسبت به سیاست آلرژی سختی پیدا کرد.  دیگر از هر چه بوی سیاست می داد بشدت متنفر بود.  تنفری که بعد از نزدیک چهل سال هنوز ادامه دارد و برای همین جلوی او حتی یک کلمه در باره سیاست صحبت نمی کنم و هر بار که سوال می کند که چکار می کنم می گویم که  فقط حافظ و سعدی و مولوی می خونم و فیلمهای کمدی و عاشقانه و آهنگهای شاد را نگاه می بینم و می شنوم.

حدود 5 سال بعد از کودتای خرداد 60 از ایران خارج شد و از ترکیه رفت دانمارک.  در آنجا و در سال اول، در شهرشان شد نفر اول رقص دیسکو و بقول یکی  از دوستانش، که در سفری به لندن بمن گفت، کمتر دختر دانمارکی تو شهر بود که مهدی دلش رو نبرده باشه.  

*****

بعد از دو سه سال وضعیت سخت اضطراری شد و لازم شد که بیاوریمش  پیش خودمون، لندن.  اجازه انتقال پناهندگی به کشور دیگری را نمی دادند.  با بنی صدر تماس گرفتم و داستان را گفتم و در نتیجه نامه سختی به وزرات کشور انگیس نوشت و اینگونه مشکل حل شد.

مهدی، با هوش ترین، حساسترین و هنر مند ترین بچه خانواده ماست.  سالهای سال می گفت که می خواهد یکی از بهترین کار گردانهای جهان بشود و با شناختی که از تیز بینی اش در مورد روابط و شخصیت انسانها دارم و استعداد فوق العاده هنری اش، هیچ شک ندارم که اگر امکانات در اختیارش قرار می گرفت، به موفقیتهای بسیاری دست میافت.

وطن، بسیار استعدادها مانند مهدی دارد که آتش استبداد آنها را سوزاند و می سوزاند و فرصتها را از بین برد و می برد.  اصولا، استبداد در ایران، در هر شکل و نوع، استعداد سوز است.

برای نجات وطن، به این استعدادها نیاز داریم و این استعدادها برای سوخته نشدن و هدر نشدن، به آزادی نیاز دارند.  این با نبود کردن استبداد است که آزادی را در وطن مستقل می توانیم بود کنیم.

۱۳۹۷ مهر ۲۴, سه‌شنبه

پیشنهاد بکار گیری <فسقلی سیاسی> بجای <کوتوله سیاسی>









چرا این پیشنهاد و اینکه چرا <فسقلی سیاسی> را جایگزین <کوتوله سیاسی> کنیم؟  علت این است که این عبارت از زبان  انگیسی وارد زبان فارسی شده است و این در حالیست که ما معادل درست کلمه را نداریم و بجای آن از کلمه <کوتوله> استفاده می کنیم.  در زبان انگیسی، معادل <کوتاه> کلمه <short> می باشد.  ولی وقتی می خواهند بگویند <کوتوله سیاسی> از عبارت <political dwarf> استفاده می کنند.  <dwarf> به معنی کوتوله غیر عادی می باشد، یعنی موجود خیلی کوتاهی که قدشان به یک متر هم نمی رسد که در افسانه های بسیار قدیمی آلمانی و انگلو ساکسون به موجداتی شبیه انسان گفته می شود که در کار معدن و فلزات مهارت دارند و بیشتر در جنگل زندگی می کنند.  داستان معروف <هفت کوتوله و سفید برفی> یا < Snow White and Seven Dwarfs> با استفاده از حضور این افسانه ای در اذهان مردم ساخته شده است.

دیگر اینکه کلمه <dwarf> وقتی به انسان واقعی می رسد به انسانهایی گفته می شود که به علتت اختلال در ترشخات هرمونی، بسیار کوتاه مانده اند و بزحمت به یک متر می رسند. آنها را در فیلمهایی مانند <جادوگر آز> <Whizzard of Oz> می بینیم.

ولی ما در ادبیات و افسانه امان چنین موجوداتی را نداریم و برای همین در فارسی از کلمه <کوتوله> استفاده شده است.  این کلمه از آنجا که شامل افراد کوتاه قد می شود، می تواند توهینی به کوتاه قدها تلقی شود.  در حالیکه در زبان انگیسی همانگونه که دیدیم، از کلمه <dwarf> و نه <short> استفاده می شود که ربطی به کوتاه قدهای معمولی ندارد و جامعه انگیسی زبان یا آلمانی براحتی بین این دو تفاوت قائل است، در حالیکه کاربرد آن در زبان فارس به علت عدم وجود معادل دقیق، می تواند به بد فهمی و توهین تلقی شود.  این در حالیست که در فضای سیاسی، بخصوص در زمان حاضر، که جهان، بیشتر، بدست رهبران بیشتر بی لیاقت و ضعیف افتاده است لازم است برای توصیف وضعیت بحرانی جهانی از این عبارت استفاده کرد.

اینهم گفته شود که کلمه مقابل <dwarf> را که <غول> می باشد هم داریم و هم وارد زبانهای غربی شده است ، ولی معنی آن تا حد زیادی هم در آن زبانها و هم در فارسی تغییر کرده است.  در فارسی از کلمه غول، برای مثال می شود در توصیف <غولهای اقتصادی> استفاده کرد، ولی معادل آن در زبان انگیسی <giant> می باشد و غول <ghoul> بیشتر به معنی <دیو> ی است که به سراغ قبرها می رود و از جسد مردگان تغذیه می کند.

به دو علت فکر کردم که پیشنهاد کلمه <فسقلی> را در فارسی بدهم، یکی اینکه در زبان فارسی بسیار جا افتاده است و دیگر اینکه، از منظر تصویری، قدری به <dwarf> نزدیک است.  بهر حال پیشنهادی است.

۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

استفاده اوردغان از جنایت بن سلمان در ترکیه و آزاد کردن کشیش آمریکایی








در سیاست، هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست.  تا قبل از قتل فجیع قاشقچی (امروز ترکیه، نواری صوتی و تصویری را چگونگی به قتل رسان قاشقچی در اختیار آمریکا و... گذاشته است که بقول ژورنالیستی آمریکایی که آن را گوش کرده، می گوید که شکنجه و قتل چنان وحشیانه انجام شده است که حال او را دگرگون کرده.) اوردغان خیلی سخت ایستاده بود که کشیش آمریکایی در توطئه کودتا دست داشته و جاسوس بوده است و حتی مجازاتهای سخت آمریکا که ضربه ای شدید به اقتصاد ترکیه زد، نظر او را عوض نکرد. 
ولی در عرض این چند روز زود متوجه شد که از خبط نه فقط سبعانه که سوپر احمقانه دیوانه عربستان که غرب را مجبور به واکنش کرده است و حتی کنگره و سنای آمریکا بر ترامپ فشار می آورند که عربستان را تنبیه کند، به نفع خود استفاده و بدون اینکه مردم ترکیه متوجه عقب نشینی او بشوند، نهایت استفاده را بکند و با آزاد کردن کشیش هم تحریمها لغو شود و هم رابطه با آمریکا گرم شود تا وقتی ترامپ مجبور شد، بین خود و بن سلمان فاصله ایجاد کند، خلائی را که این سرد شدن ایجاد می کند، ترکیه پر کند. 
البته این تغییر وضع، وضعیت کردهای سوریه را بسیار بدتر خواهد کرد.  در رابطه با رژیم ایران باید گفت، که این جنایت بن سلمان، موقعیتی را مثل گنج باد آورده در اختیار رژیم گذاشته است.  چرا که انزوای جهانی عربستان، اهرم فشار آمریکا، بر رژیم را ضعیف می کند و ترکیه با وجودی که می خواهد جای عربستان را پر کند، هیچ نفعی در آن ندارد که برای ترامپ، با دولت ایران سر شاخ شود.
البته، بن سلمان برای کم کرنن فشار آمریکا بر خود، ممکن است که از اهرم نفت استفاده و تولید را پایین آورده تا با بالا رفتن قیمت نفت، به اقتصاد آمریکا فشار بیاورد.  ولی ضرر این نوع سیاست، از فایده آن بیشتر خواهد بود.  چرا که هنوز هیچ نشده، سرمایه ها از عربستان در حال فرار هستند.  چرا؟ علت این است که سرمایه تنها یک رابطه می تواند با <بی ثباتی> بر قرار کند و آن فرار کردن است.  از جمله به این دلیل است که اسپانسورها و حتی بانک جهانی و سی ان ان، از کنفرانس عظیمی که برای عربستان قرن بیست و یک قرار است یکی دو هفته دیگر انجام شود خود را بیرون کشیدند.
آخر اینکه، اگر عقلی برای پدر بن سلمان مانده باشد، پسر بی خرد زود خشم و سخت خشن را زود از کار بر کنار می کند.  چرا که از الان کاملا معلوم است، که بقول مجله اکونومیست، محمد بن سلمان که قرار بود دولت اصلاحات را ایجاد کند، دولت لات را ایجاد کرده است.  اینگونه ثبات داخلی رژیم عربستان از بین رفته است و انزوای جهانی، به این بی ثباتی شدت می بخشد.  حال وضعیت عربستان اینگونه است که اگر محمد بن سلمان را هر چه زودتر روانه کنند، رژیم سعودی مدت بیشتری بر عمر خود اضافه می کند و اگر نکند، از انجا که برای بن سلمان آینده سیاسی را نمی توان تصور کرد، سقوط او با سقوط رژیم هم زمان خواهد بود و البته در چنین صورتی، القاعده و داعش آماده هستند که به سرعت خلع را پر کنند.

در این فاصله، پر و بال زدنهای "آیرانی" های عربستان فیل را بگو که از اینطرف رانده و از آن طرف مانده.   زندگی برزخی یعنی این.



https://www.bbc.co.uk/news/world-europe-45831844

۱۳۹۷ شهریور ۲۴, شنبه

جعفر جنی و محرم در سلسبیل








در ماه محرم تکیه اصلی ما تکیه افراسیاب، نزدیک سه راه سلسبیل بود ، که گاراژ گچ و ذغال فروشی نزدیک قلعه ارمنی و استخر معینی رو سیاه پوش می کردند و شرط ورود هم داشتن زنجیر بود.  تو خونه ما هم که دو زنجیر بیشتر نبود. زنجیر اصلی رو که داداش بزرگم دستش رو با رنگ و روغن حال داده بود، مال خودش بود و تو خونه می تونستیم باهاش بازی کنیم ولی  حق بردن اون رو به تکیه نداشتیم.  می موند زنجیر لاغر مردنی دسته قهواه ای که بین دیگه داشا سرش دعوا میشد ولی بیشتر و بر حسب طبقه بندی سنی، به داداش عباس که سه سال از من بزرگتر بود می رسید.  به بیان دیگه، تکیه اصلی ما افراسیاب بود و ما عضو علل البدل تکیه بودیم.
در این حال و هوا و دعوا بر سر زنجیر بود که خبر اومد که جعفر جنی و علی مو سفید و تیمور زیر دوشی سر کوچمون تکیه مدل سینه زنی راه انداختن.   
جعفر جنی کی بود؟ جعفر جنی رو از طریق چند تا از دخترای محل می شناختم و در عالم بچگی شنیده بودیم که نه یک دل که صد دل عاشق نرگس دختر کوکب خانم، معروف به کلانتر محل شده.  چند بار هم دیده بودم که کوکب خانم برای حفظ سر قفلی این مقام با بتول دیوونه که تازه از همدون  به تهرون مهاجرت کرده بود دعوا و بزن بزنشون رو دیده بودم که بقول خودشون چه خشتکی از هم در آورده بودن.  منم که معنی خشتک رو نمی دونستم از مادرم سوال کرده بودم که مگه این خشتک چیه که دارن سرش دعوا می کنن؟ مادرم در حالیکه سعی می کرد جلوی خندشو بگیره  جواب داده بود که مادر جان این سوال به سن و سال تو نمی خوره.  صبر کم کمی بزرگ شی، اونوقت خودت می فهمی.  ولی یکی دو سالی بیشتر نگذشت تا بفهم.  یادمه چهله تابستون بود و ما هنوز کولر آبی نداشتیم ولی دوران بادبزن رو رد کرده بودیم و به دوران پنکه توشبیا رسیده بودیم و پدرم حصیر اتاق بزرگه پایین رو آورده بود پایین و شلنگ رو روش بسته بود که یه دفه صدای داد و بیداد زن و مردی و فحشای چاروداری رو شنیدیم.  دویدیم بیرون و دیدیم که مسگری سر کوچه دستش زیر دومن بتول دیوونه گیر کرده! و از زیر داره داد میزنه که ج... گفتم اگه دوباره شبا با ممد لاتی بری عرقخوری، خشتکت رو در میارم و...و.
نمی دونم چه جوری، توی اون گرما که مگس پر نمی زد، یه دفعه سرو کله پاسبون پیدا شد و هر دوشونو جلب کلانتری یازده کرد و مام به همراه لشکر محل، که از خماری خواب قیلوله در اومده و دنبال تاتر سیار دو نفری افتاده بودن، به دنبال پاسبان و این دو نفر، که حالا سعی می کردن جاوی پاسبان فحشای مودبانه، مثل مردیکه ازگل بی ادب و زنیکه بد دهن بی تربیت،  بهم میدادن راه افتادیم.  
وسط راه از اون زیر دیدم که مسگره یه پنج تومنی سبز رو یواشکی گذاشت کف دست عرق کرده پاسبون.  به کلانتری که رسیدیم، من و اسد موشی و ممد ترکه و احمد رشتی از لای جمعیت خودمون رو هل دادیم و انداختیم جلو و همراه دو طرف دعوا وارد دفتر رئیس کلانتری شدم که دیدم بتول دیوونه یه ضرب رفت طرف میز رئیس کلانتری و  یه شورت قرمز از کیف سیاش در آورد و گفت که اسمال مسگر، خشتکشو در آورده.  یه دفه دیدیم که جناب سروان، که معلوم بود بتول خانوم رو میشناسه،  از کوره در رفت و  فحش رو کشید به  سر بتول خانم و به پارچه قرمز دست دوز روی میزش اشاره کرد و گفت زود از روی میزش بر داره و آخرش گفت که خاک بر سر اون شوهر بی غیرت تریاکیت کنن که باید سر تو دو مرتیکه بی همه چیز دعوا کنن. 
صحبت که به اینجا رسید تازه یکی از پاسبونا متوجه شد که سه تا بچه فسقلی توی دفترن و با یه اشاره گم شین، ما رو روونه بیرون کرد.  ولی دیگه دیر شده بود و من جواب سوالم رو پیدا کرده بودم.

خلاصه، این عاشق شدن  و با اون مادر خشتک در آر، جیگر شیر می خواست که جعفر جنی نداشت و جرئت نمی کرد به نرگس حتی سلامی بکنه.  فقط تا می تونست جلوی پنجره چوبی خونشون که یکی دو تا از شیشه ها شم ترک برداشته بود وا میستاد تا نرگس رو در حال رفتن به بقالی حسین آقا ببینه و ما همیشه عصرا چه در حال الک دولک بازی کردن و زو کشیدن یا هفت چین و از این جور چیزا بازی کردن اونو می دیدم که داره به طرف کوچه بن بست ما، بهارمست، که خونه نرگس بود، با حسرت نگاه می کنه.  نرگسم بیشتر، طرفای عصر با چند تا از دخترا، در حالیکه چادر رو روی شونه هاش انداخته بود از جلوی خونه جعفر جنی رد می شد و وقتی به اونجا می رسید به هوای اینکه دوستاش حرف خنده داری زدن، می زد زیر خنده و با صدای بلند می گفت:" مهری جون، خدا بگم چکارت نکنه" دیدن اون خنده قند تو دل جعفر جنی آب می کرد و لبخندی از لب و لوچش سرازیر می شد و از پنجره آویزون.  ولی جرئت حرف زدن رو نداشت.
تو همین عصرا بود که یه بار دیدم که جعفر جنی یه ویولون زوار در رفته و رنگ و رو باخته تو دستشه و تا دخترا اومدن از جلوه خونشون رد بشن، شروع کرد به زدن و چنان صدا گوش خراش بود که انگار یه گربه داره روی حلبی پنجول می کشه و حتی من موسیقی نشناس نزدیک بود گوشامو بگیرم.
بالاخره نفهمیدم چی شد و اینکه سلامی داد و جوابی گرفت و احتمال بستنی خوردنی و سیما رفتنی.  خودشان دادند. 

ولی در همین زمونا بود که خبر افتتاح تکیه جعفر جنی اومد و من و داداشم رفتیم سراغ مادرمون تا یه پیرن از هر کدوم از ما رو سیا کنه تا ما رو توی تکیه راه بدن.  خلاصه، روز بعد با یه زیر پیرن سیاه در جلسه افتتاحیه تکیه شرکت کردیم و همونطور که نوحه می خوندیم، به سینه زنی پرداختیم.  سینم یه کمی که قرمز شد به دوستام نشون دادم که ببینند چقدر قرمز شده.  احمد رشتی گفت که مال من بیشتر قرمز شده.  ممد ترکم از سینه همه ما قرمز تر شده بود.  منم دیدم که حالا که اینطوری اه شروع کردم محکم تر سینه زدن تا سرخ سرخ شد و به کمی دونه های کبودم آراسته شد و دیگه معلوم نبود که سینه کی قرمز تره. 
تازه گرم شده بودیم که نوحه قطع شد و صدای جرینگ و جرینگه استکان و نلبکی رو شنیدیم و گفتیم که خب، حال نوبت چایی شد.  خیلی مودب دو زانو نشستیم و منتظر گرفتن چایی که جعفر جنی و دوستاش گفتن که بچه ها بزنن به چاک!  ممد ترکه گفت که پس چایی چی شد؟ گفتند زر نزن و گمشو.  چایی فقط مال بزرگتراس! خلاصه ما رو بیرون کردن و وقتی رفتیم بیرون دیدیم که اینطوری نمیشه که حقمونو بخورن و باید یه کاری بکنیم.  برای همین زیر روشنایی چراغ برق که بزور نورش به کف خاکی کوچه می رسید، شروع کردیم به شعار دادن و سینه زدن که:
"ما سینه زدیم، چایی نخوردیم، ما سینه زدیم چایی نخوردیم، بجاش اوردنگی خوردیم، بجاش اوردنگی خوردیم."
اینطوری انتقاممون رو گرفتیم.  بعد که حسابی افشا گری کردیم یکی از بچه شروع کرد به خوندن:
"در کرب و بلا آب نبود پپسی کولا بود/ عجب پپسی کولایی/ عجب پپسی کولایی/"
منم یه بار باهاشون اومدم ولی فکر کردم بر عکس قبلی، خوندنش مزه نمی ده و اینکه امام حسین که گناهی نکرده که تلافیش رو سر اون در بیاریم.  برای همین به بچه ها گفتم که نگیم بهتره و اونام به شعار قبلی بر گشتن و با شنیدن صدامون، مادرا یکی یکی توله هاشونو رو صدا کردن و رفتیم خونه. 
این داستان یکی دو شب تکرار شد تا یه دفعه دیدم که جنب و جوشی بین جعفر جنی و دوستاش افتاده.  از میون صداها فهمیدیم که دسته افراسیاب راه افتاده و داره از خیابون خوش بالا میاد و عنقریب از جلوی کوچه ما داره رد می شه.  برای همین جنگی بدستمون چند تا علم دادند و و ما رو سر کوچه واستوندند تا وقتی دسته به اونجا می رسه ما شروع به خوندن:
سینه زنان شاه دین/خوش امدین، خوش آمدین.
و بنا بر رسم، علامت جلوی دسته به طرف ما باید چند بار تعظیم می کرد.  خلاصه دسته رسید و ما شروع به خوندن "خوش آمدید" کردیم، ولی دسته به راش ادامه داد و علامت بیست و سه تیغه ای معروف افراسیاب، محل سگم به دسته ما نذاشت و و مثل خر سرش رو انداخت پایینو و رفت.  ما هنوز نمی فهمیدیم که افراسیابیها بما بی محلی کردن. ولی معلوم بود که جعفر جنی و دوستاش بد جوری کنف شده بودن.  علی مو سفید برای رفع کنفی گفت که:
نیگاه کنید، افراسیاب یه سرش هنوز توی تکیه اس و سر دیگش داره از جلوی ما رد میشه.  خب، دسته با این گندگی که ما رو نباید تویل بگیره."
شب بعد، وقتی دیدیم که از چایی مایی خبری نیست، نرفتیم و نزدیک بود که حسین زیر دوشی، مثل معمول، <نخود نخود/هر که رود خونه خود> رو بخونه و مام راه بیفتیم بریم بطرف پشت بوم که دیدیم جعفر جنی و ده پونزده نفر از رفیقاش از تکیه اومدن بیرون و در حالیکه نرم نرم به سینه هاشون می زدن نزدیک کوچه ما میشن. وقتی به زیر چراغ برق که تازه تیر چوبیش جاش رو به تیر سمنتی صاف و صوفی داده بود رسیدن که دیدم واستاندن و شروع کردن با صدای بلند حسین حسین گفتن و بعد شروع کردن به سینه زدن و اونم چه سینه زدنی.  چنون سخت و هم زمون به سینه هاشون می زدن که صدای شلق شلوقش تو کوچمون می پیچید و من مات مونده بودم که با چه عشقی دارن برای امام حسین سینه زنی می کنن.  آخه من امام حسین رو خیلی زیاد دوست داشتم و داستانهای زیبا و دردناکی نبود که مادرم، برامون نگفته باشه.  یادمه که بعضی مواقع در موقع گفتن قصه، اشکش یواش یواش سرازیر می شد و این من رو بیشتر عاشق امام می کرد.  برای همین بود که وقتی دیدم که جعفر جنی و رفیقاش با چه عشقی برای امام سینه می زنن خیلی جذبش شده بودم و حتی نزدیک بود که چایی ندادنشونو رو هم بخشید ببخشم. 
ولی همینطور که جذبش شده بود، یه نگاهی به اطراف کردم و دیدم که نرگس، دختر کوکب کلانتر و چند تا دخترای دیگه که اون شب به احترام امام، چادراشون رو از روی شونه به سرشون کشیده بودن اونجا واستادن و دارن سینه زنی رو نگاه می کنن.  با همون بچگیم فهمیدم که اون واستادن و سینه زدن نه برای امام حق، که برای نرگس و دخترای دیگس.

اینم یکی دیگه از داستانهای دوران کودکی بود که گفتم به مناسبت  کربلایی که حق در برابر قدرت ایستاد و و در شکست خود پیروز شد، تا قرنها بعد، گاندی نامی از کشور افسانه ها، از آن برای مقاومت در برابر سلطه و ظلم و زور الهام بگیرد و هنوز بخشی از ما، بجای آموختن این درس، پوست بدن رو با زنجیر خراش و گوشت رو با قمه پاره می کنیم و عکس دستجمعی می گیریم  و صلوات برای کسانی می فرستیم که اگر در کربلا حضور داشتن در حسین کشی لحظه ای تردید نمی کردند، بفرستن. چرا که وقتی هدف قدرت است، اخلاق و حق و حقوق و مدافعان آنها، موانعی هستند که باید از پیش پا بر داشته شوند.
منظورم از این خاطره  گویی، درس و نقد و فلان نبود.  ولی همینطوری که خاطره اومد، اینم پشت سرش اومد.  اصولا انسان، موجود پیچیده ای است و بغیر از اصحاب قدرت، که در قدرت ذوب شده اند، خیلی کم میشه که فقط یک انگیزه را در عمل آنها جست.  ولی  این تک انگیزگی، از آن طرف هم اتفاق می افتد و آن را به وضوح می شود در انتخاب جاودان حر دید.  حری که به او وعده مال و منال و مکنت و ثروتهای افسانه ای داده شده بود، ولی وقتی در روبرو شدن با حق خالص، خود را در موضع باطل دید، برای انسان ماندن، انتخاب دیگری برای خود، جز با حق، اینهمانی جستن نیافت و آن را انتخاب کرد.

۱۳۹۷ شهریور ۱۹, دوشنبه

آزادی از استبداد درون




بسیاری از ما، دو نوع آزادی  منفی و آزادی مثبت را می شناسیم.  مانند آزادی بیان و آزادی از فقر و یا آزادی برای تعقیب خواسته های خود.  ولی نوعی از آزادی وجود دارد که آزادی در درون است و بدون این آزادی، تمامی آزادی های بیرونی را هم داشته باشیم، برده و مقهور و اسیر هستیم.  آزادی هایی مانند:

- آزادی از حسادت.
- آزادی از طمع.
- آزادی از رقابت.
- آزادی از ترس
- آزادی از طلب قدرت.
- آزادی از...

بدون اینگونه آزادیهای درونی،  که ایجاد صلح و آرامش درونی و شادی و دوستی خود جوش می کنند، آزادیهای برونی که پیش شرط و لازمه رشد هستند، بکاری نمی آیند.  

بدتر، وقتی انسان از آزادی درونی بر خوردار نیست، در واقع اسیر استبداد توتالیتر این تمایلها و کشش هاست.  نقش تخریبی این تمایلهای استبدادی در شکست جنبشهای رهایی بخش و حرکتهای مترقی، بگونه ای سیستماتیک مطالعه نشده است و این خلائی جدی در تحلیل دینامیسم، پیروزی/شکست جنبشها در علوم اجتماعی ایجاد کرده است.

البته اینگونه آزادی ها، بدون برسمیت شناختن بعد معنوی انسانها امکان پذیر نیست.  عارفان، نیک به این مسئله آگاه بودند، ولی بکار گیری اندیشه آنها در سرنوشت جنبشهای اجتماعی، تا آنجا که مطالعه کرده ام، بکار گرفته نشده است.

در این مورد بعد خواهم نوشت.  فعلا گفتم که سر خطها را بنویسم.