در رابطه با فاجعه ساختمان پلاسکو از آنجا که سازنده آن بعد از انقلاب اعدام شد، لازم دیدم که یاداشت زیر را منتش کنم:
مدتی از انقلاب گذشته بود که یکی از دوستانم زنگ زد و با شادی گفت:"محمود! کاری کرده ام که صدای (دولت) آمریکا را در آورده."
گفتم یعنی چی؟ چکار کردی پسر؟
گفت، القانیان رو من اعدام کردم.
گفتم شوخی می کنی. گفت نه بخدا جدی می گم. مات موندم و مدتی ساکت و حرف نتونستم بزنم. در ذهنم طوفانی شده بود و با خودم می گفتم که مگه میشه این پسر مهربون و صادق و ساده و وفادار به قاتل تبدیل شده باشه؟
باهاش زمان خدمت وظیفه . وقتی که بعد از دوره تخصصی از تبریز به اصفهان منتقل شده بودم آشنا شدم. چهار نظام وظیفه ای بودیم که هم رو بعد از ظهری در مسجد سید، بعد از نماز ظهر و عصر، پیدا کردیم. من در گروه رزمی مسجد سلیمان- هوا نیروز- خدمت می کردم و او در توپخانه اصفهان. هر بعد از ظهر حدود یکماه دنبال خونه می گشتیم و اصفونی های بد دل، از ترس اینکه برای دختراشون خرف در بیارن، حاضر نمی شدند به چهار جوون مجرد خونه اجاره بدن و خلاصه خیلی خیلی سخت گذشت و داستانهای خودش رو داره. البته این سختی ما رو خیلی بهم نزدیک کرد.
وقتی بالاخره موفق به اجاره آپارتمانی شدیم، با اینکه جز پتوهای سربازیمون هیچ در خونه نبود و بغل گاراژ مسافربری و اتوبوسها با بوق بیابونی شون انگار توی گوشمون دارند بوق می زنن، از خوشحالی روی پتو و کاشی ها اتاق می غلطیدیم و اتاق پر از صدای خنده و شوخی شده بود.
انقلاب روی چرخ افتاده بود و در طول این مدت فهمیدم که خانواده اش از دوستان بسیار نزدیک آقای هادی غفاری هستد و نزدیکی ما آنقدر شد که شب اول فرار از ارتش را در خانه آنها و با خانواده آنها که انباشته از صفا و محبت بود، گذراندم.
بعد که تلفن رو زمین گذاشتم با خودم گفتم که حتما جزء پاسدارهای آقای غفاری شده و این نزدیکی سبب شده که او را در موقعیتی قرار دهد تا ماشه را بکشد و جانی را بگیرد. چرا که در طی صحبت از اولین اعدام ها که چهار نفر از سران رژیم بودند، هم صحبت کرده بود و بعضی از صحبتهای بین تیمسار خسروداد و تیمسار ناجی را نقل.
چطور این شغل و کار رو پذیرفت؟ بنظرم حتما به علت رابطه خانوادگی نزدیک با آقای غفاری بوده و نه آگاهی سیاسی. در طول هم خونه بودن متوجه شده بودم که درک و اطلاعات سیاسی اش بسیار ابتدایی است و بعضی وقتها فکر می کردم که انگار یک بچه داره با ما حرف می زنه. با اینکه مسلمون و اهل نماز و روزه بود ولی هیچوقت هیچ تعصبی و کور فکری در او ندیدم. پس چرا اینطور شد و تونست جان انسانی که هیچکاری رو نسبت به او انجام نداده بود رو بگیره و از گرفتن آن احساس شادی هم بکند؟ راستی چه تعداد از انسانها در شرایط مشابه مرتکب چنین جنایتهایی می شوند؟
حتما هم بعد جز چماقدارهای آقای هادی غفاری شده بود که در جریان کودتا 30 خرداد به دفتر هماهنگی و همکاریهای مردم به رئیس جمهور حمله و همه را لت و پار کردند. فکر نکنم که هیچ می دونست که یکی از اونهایی که لت و پار کردند و به حال مرگ انداختندش تا جایی که مجبور شدند او را به بیمارستان ببرند، برادرم بود.
بعد از آن تلفن دیگر هیچوقت خبری از او نشنیدم تا زمانی که نازنین مادر خدا بیامرزم، یکبار در تلفن گفت که آن دوستی که داشتی زنگ زده و می خواسته با تو حال و احوال کنه و والله من ترسیدم و شمار تلفنت رو بهش ندادم. راستی اگر در موقعیتی قرار می گرفت که ماشه رو برای من بکشه، اینکار رو می کرد؟
نمی دونم این یاداشت رو چطور به پایان ببرم. انگار بعضی نوشته و زندگی ها نقطه پایان را ندارد.
وقتی آدمها فرقه ای میشن...و اخبار و تحلیلها را فقط از یک طرز تفکر خاص بشنوند بجای تلاش در تعدد و ازدیاد منابع خبریشون ... این اتفاق ها امکان وجود پیدا میکنند.
پاسخحذفاگر او در همانموقع که بهار آزادی مطبوعات و احزاب بود انتخاب میکرد علاوه بر امثال هادی غفاری (که من نمیدونم در این جریان دخیل بوده یا نه-پوزش از او و طرفدارانش اگر نبوده) با مجلات و هموطنان دیگرش در تماس بود. اگر همانروز او یک دوست یهودی داشت چنین نمیشد.
امروز هم بیشتر ملت ما هرکدام به حزب و فرقه خودش فقط گوش میدهد....