۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه

گفتگویی دیگر با اصلاح طلبی با فرهنگ، مطلع و باهوش


در پی انتقاد اینجانب در رابطه با گفتمان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان یکی از هموطنان عزیز اصلاح  طلب نظرات اینجانب را به چالش کشید.  از آنجا که نقد و انتقادهای مطروحه در سطح جامعه مطرح است مناسب دیدم که گفتگو را در بلاگ قرار دهم.  ترتیب کار این است که اول، نقد آخر ایشان را می آورم و بعد پاسخ اینجانب و بعد داستان را از جایی شروع می کنم که آغاز شد.  البته از آوردن نام هموطن عزیز اصلاح طلب اغاز می کنم ولی اگر ایشان بعد از انتشار بلاگ مانعی برای مطرح شدن نام خود ندیدند، اسم ایشان را اضافه خواهم کرد.

هموطن اصلاح طلب فرمودند:
"
آقای دلخواسته سرور ارجمندم...
همانطور که پیشتر نیز عرض کردم، شروع و ادامه چنین دست مباحثی_ به طریقه بریده بریده بالا_ و استدلالیات پراکنده و غیر متمرکز در هر بخش از پاسخ دهیِ حضرت عالی _باعث خلط انسجامِ موضوعی و نیز عدم التزام به روش شناسی (متدولوژی)_که شاکله هر گفتگوی هدفمندی می باشد شده است_ .
فی المثل هنگامی که حقیر|گزاره عامِ| حضرت عالی را که: |جملگی| اصلاح طلبان به طمع قدرت اند و فراتر! برای نیلِ به این مقصود دست به هر خباثت و حقارتی می زنند را به چالش می کشم، شما به جای شکافتن و تکمیل شاخه گشوده شده توسط خودتان، مع الاسف _نامقید به اصول بحث_ پاسخِ بنده را بی پاسخ و با پرسشی "جدید" به زیرکی ناشنیده می گیرید و با همه وجود، باز وقتی بنده واردِ وادیِ جدیدِ (!) مطرح شده شما و پاسخ به موضوع(اتهام!) دیگر حضرت عالی نسبت به طیف مذکور می شوم (در کامنت دوم تان: جملگی نخبگان اصلاح طلب در برابر ولی مطلقه سکوت در پیش گرفته و نسبت به بازگرداندن حاکمیت ملی بی تفاوت بوده اند) و با ارائه |مثال نقض| صحتِ ادعای حضرت عالی را مشخصاً مخدوش اعلام می کنم، باز این شمایید که_گویی نه گویی!_ به شاخه جدیدی پرواز می کنید و موضوع سومی را که _اینبار گذشته و پیشینه حضرات! می باشد_ را پیش می کشید...(انگار نه انگار که دو اتهام سترگ را وارد و مطرح کرده اید که حال باید "در ادامه" پاسخگواش باشید: 1- قدرت طلب بودن |جملگی| اصلاح طلبان، 2- عدم وجود |حتی یک اصلاح طلب| معترض به رهبری و طالب استرداد حاکمیت عمومی) ...
طبقِ روال تان، به تجدید، نام ها و موضوعات ناتمامِ بسیاری را در کامنت آخِر _گسسته وار _آوردید که بنده همانطور که پیشتر عرض کردم به این رویه ی غیرمتدیک بسیار جای اشکال وارد می بینم و چندان علاقه ای به ورود به آن را در خود نمی بینم، فی المثل از آقای میرحسین موسوی گلایه می کنید که چرا چون منتظریِ عزیز، از فرصت حبس خانگی استفاده بهینه نمی کند(!) و دست به ترقیمِ خاطرات خویش و انحرافاتِ انقلاب و نظام نمی زند...؟!
مگر آقای دلخواسته نازنین، حضرت عالی گویی بلورین در محبسِ ""تحت نظر"" و قرنطینه حضراتِ محبوس کار گذاشته اید که چنان مطمئن و شاکی وار از آینده ی نامده به قضای اطمینان می نشینید.....؟!
مگر اصلا از بایکوتِ سنگینِ این عزیزان ما را خبری و پیامی حتی درز می کند که چنین با یقین و ضرس قاطع به "فرصت ناشناسیِ حبس" محکومشان می کنید....؟!

گرامی.....دست آخر خودم و شما را به |تقوی قلم| بیشتر فرا می خوانم و نیز به |تولیدِ محتوا| و ایجادِ فضای حقیقیِ "علمی و اخلاقی" شایسته ی مباحثه، به جای درغلتیدن به وادی های بریده و نامنسجم احساسیِ سیاسی و یا ایدئولوژیک.
احترام دارتان."

پاسخ آخر اینجانب:




با سلامی گرم
صحبتها و نقدهای متین شما سبب شد تا وقت برای پاسخی فراخور نقد شما بگذارم و از آنجا که هم موضوع اهمیت دارد و هم پاسخ کمی طولانی، تصمیم گرفتم که همه را در بلاگ خود ( البته بدون نام بردن از شما، مگر اینکه خود اجازه دهید.) منتشر کنم:
از بحثهای معدودی شده است که بخوبی پیش می رود.
حق با شماست و من بحث را سیستماتیک پیش نبردم.  انتقادی را بمن وارد کردید که من همیشه از بسیاری از دیگران می کنم J ولی علت نه آن است که شما پنداشتید بلکه  کمبود و یا بهتر بگویم قحطی وقتی می باشد که گرفتارش هستم و این کمبود گاهی وقتها سبب می شود که مطالب و نظرات را بدون نظم دادن به بیرون بریزم.  حال سعی می کنم در وقتی که برایم پیش آمده است بروش اصلی خودم که گفتگویی نظام مند است را پیش ببرم:

فرمودید:
"همانطور که پیشتر نیز عرض کردم، شروع و ادامه چنین دست مباحثی_ به طریقه بریده بریده بالا_ و استدلالیات پراکنده و غیر متمرکز در هر بخش از پاسخ دهیِ حضرت عالی _باعث خلط انسجامِ موضوعی و نیز عدم التزام به روش شناسی (متدولوژی)_که شاکله هر گفتگوی هدفمندی می باشد شده است_ ."
علت این انتقاد درست شما را در بالا دادم.
فرمودید:

"فی المثل هنگامی که حقیر|گزاره عامِ| حضرت عالی را که: |جملگی| اصلاح طلبان به طمع قدرت اند و فراتر! برای نیلِ به این مقصود دست به هر خباثت و حقارتی می زنند را به چالش می کشم، شما به جای شکافتن و تکمیل شاخه گشوده شده توسط خودتان، مع الاسف _نامقید به اصول بحث_ پاسخِ بنده را بی پاسخ و با پرسشی "جدید" به زیرکی ناشنیده می گیرید."
در درجه اول برای اینکه بحث شخصی نشود و از آنجا روابط عاطفی با اشخاص وجود دارد و این عواطف در قضاوت تاثیری مستقیمی دارد، نقد کوتاه گفتمان اصلاح طلبی در رابطه با قدرت را انجام و بعد به سوال شما می رسم:
محل عمل گفتمان اصلاح طلبی در کجا قرار دارد؟ در داخل رژیم؟ در خارج از رژیم؟ در میان مردم؟ پاسخ را خود می دانید که محل عمل اصلاح طلبی در درون رژیم، یعنی در درون قدرت است.  به این علت در درون قدرت است که خود از طریق اصالت دادن به قدرت، گفتمان قدرت شده است.  از آنجا که گفتمان قدرت است، رابطه ای که بین <حق> و <مصلحت> بر قرار می کند، قربانی کردن حقیقت در پای مصلحت ساخته شده قدرت می شود.  چرا که در درون گفتمان قدرت، مصلحت غیر از حقیقت است و از طریق خود را جایگزین حقیقت کردن، نقض حقیقت را می کند.  حقیقت در این رابطه چیست؟ ایا جز کرامت وحقوق ذاتی مردم یا به بیان دیگر حقوق شهروندی مردم است؟ آیا در درون گفتمان اصلاح طلبی که محل عملش در داخل خیمه رژیم که تیرک آن را ولایت مطلقه فقیه که شکل گرفته بر نقض حقوق انسانی و ذاتی ایرانیان است، محلی برای این حقوق می تواند وجود داشته باشد؟ نه، چرا که بود کردن حقوق مردم تنها از طریق نبود کردن ولایت مطلقه فقیه ممکن است و این در حالیست که هیچ رهبریت اصلاح طلبی ادعای داشتن چنین هدفی را نکرده است.  چرا که اگر هدف گفتمان اصلاح طلبی، حقوقمند شدن و شهروند شدن( شهروند به معنی حقوقی و سیاسی آن نه شعاری  تهی از معنی که کسانی مانند اقای احمدی نژاد و اقای روحانی سر می دهند.) ایرانیان بود، شعار اصلی مردم می باید شعار <حق من کو؟> می بود و نه <رای من کو> رای من کو یعنی چه؟ یعنی اینکه چرا اقای موسوی رئیس جمهور نشده است؟ یعنی اینکه اگر تقلبی نشده بود و ایشان رئیس جمهور شده بود، ایشان مامور اجرای قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه که بر نفی حقوق انسانی  شده است می شدند( حتما می دانید که اولین بار حکم حکومتی اقای خامنه ای بدست اقای کروبی اجرا شد.  اقای موسوی هم بود کاری جز این نمی توانست بکند چرا که مسئول اجرای قانونی اساسی ولایت مطلقه فقیه می بود و قسم خورده بود.) چرا وقتی عده ای از مردم از این شعار عبور کردند و مانع اصلی برای حقومند و شهروند شدن مردم که ولایت مطلقه فقیه می باشد را هدف گرفتند، همین آقایان و لشکر نخبگان اصلاح طلب بر سرشان ریختند و آنها را متهم به زیاده خواهی کردند و اینگونه جنبش را به شکست کشاندند؟ چرا؟ آیا علت جز این بود که آنها از انجا که از طریق قدرت عمل می کردند، هدفی جز رسیدن به قدرت در سر نمی توانستند داشته باشند؟

حال قدری به اشخاص باز بگردیم.  می دانم صحبت از شخص کردن و از انجا که رابطه های عاطفی وجود دارد، انسان را به دفاع بر می انگیزد، ولی از آنجا که براین باورم که حقیقتی را که به آن باور داریم لازم است گفته شود، حتی اگر دوستان و هموطنان را رنجه خاطر کند چرا که فردا نگویند چرا قبلا نگفیتد و از آنجا که سوال کردید بگویم:
اول اینکه نشان داده شد که گفتمان اصلاح طلبی گفتمان قدرت است و زور و البته هر فردی که در درون این قدرت عمل می کند نمی تواند قدرت را مد نظر نداشته باشد.   می گویید قدرت در سر ندارند.  اگر قدرت نیست، پس به چه علت وارد مبارزه سیاسی و آنهم نه از خارج ان و نه از طریق حاکمیت و ولایت را از آن مردم دانستن، بلکه از درون قدرت وارد مبارزه سیاسی شده اند؟
می گویید قصد اصلاح دارند.  ولی وقتی از آنها( منظورم فقط اقایان موسوی و کروبی و خانم زهر رهنورد نیست، تمامیت اصلاح طلبان را می گویم.) سوال می کنیم که اصلاح را در این نظام تعریف کنید، هیچ گونه تعریفی ندارند و همیشه تمامی سخنانشان در این رابطه در هاله ای از ابهام پیچیده است.  یک زمان مصدق می گوید قصد اصلاح نظام را دارد و تعریف شفافی نیز از اصلاح دارد( چرا که زبان آزادی زبانی شفاف است.): "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت." تا زمانی که نخست وزیر است در این راستا عمل می کند و بعد از کودتا تیز بر همین راستا می ماند.  دوباره سوال می کنم تعریف اصلاح طلبان از اصلاح طلبی چیست؟ دو تعریف مبهم را آقایان موسوی و کروبی اظهار کردند( زبان قدرت زبان ابهام است.):  اولی اصلاح را اجرای بدون تنازل قانون اساسی داند و دومی بازگشت بدوران طلایی امام.  اجرای بدون تنازل قانون اساسی که هیچ نمی باشد جز فاجعه، چرا که در قانونی که اصل راهنما و ستون فقرات ان ولایت مطلقه فقیه است، تنها به این معنی می باشد که ظرفیتهای به اجرا نیامده اختیارات ولایت فقیه به اجرا در آید که می شود فرعونیت محض.  بازگشت بدوران طلایی امامی که خود علنا گفت که به هیچ وعده اش وفادار نیست و حرفی را که امروز زده فردا می تواند تغییر دهد هم بازگشت به ماکیاولیسم خالص است.  خب شما بگویید آیا هدف از فعالیت سیاسی این اقایان تحمیل فرعونیت خالص و ماکیاولیسم خالص به کشور است.  مطابق تعریف خودشان، حداقل، از منظر تئوریک جز این نمی تواند باشد. ولی من فکر نمی کنم که واقعا هدف آقایان استقرار این اهداف باشد.   پس هدف چیست؟ علت مخالفتشان چه بود؟ آیا جز اینکه انتخابات تقلبی را باز نتافتند و همین؟  اقای موسوی که اصلا خود را اصلاح طلب نمی دانست و از خود تعریف اصلاح طلب اصولگرا را داشتند.  آن اصول چه بود که به آن تعهد داشتند؟ ایا آن اصول در داخل قانون اساسی بود یا خارج از آن؟ اگر داخل بود که  نتیجه جز آن که شرح دادم نمی توانست باشد و اگر خارج از قانون اساسی بود پس حق نداشتند که نامزد ریاست جمهوری شوند چرا که اصلی ترین وظیفه رئیس جمهور اجرای قانون اساسی و نظارت بر کار سه قوه می باشد.  در هر حال نپذیرفتن کودتای انتخاباتی کاریست سخت قابل ستایش ولی از درون ان اصلاح طلبی به معنی حاکمیت را به مردم بر گرداندن در نمی آید( اصلا این اشتباه است که رهبران اپوزسیون  نامیده شوند چرا که هیچ مخالفتی با رژیم جز تقلب در انتخابات ندارند.  دارند؟) آنچه از آن در می اید، به قدرت رسیدن است.  جز این است؟  البته من شخصا فکر نکنم که آقای موسوی با هدف بقدرت رسیدن نامزد شد و مانند اقای خاتمی تشنه قدرت بود( آقای خاتمی چنان نشئه مقام ریاست جمهوری بود که حتی در زمانی که نقش خود را تدارکاتچی تعریف کرد با این  وجود خفت بازی نقش تدارکاتچی بودن را پذیرفت ولی استعفا نداد. البته از ایشان انتظار نمی رفت مانند بنی صدر که بقول اقای برقعی:" "...آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعا حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه ست که یک انسانی تمام قدرتها رو در دست داشته باشد ولی بر سر اصول بایستد در حالیکه اقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشون رو نگه داره." عمل کند، که شجاعت و درایت و صداقتش را نداشت، ولی استعفا دادن فقط کمی به عهد خود با مردم وفادار ماندن و بسیار کمتر شجاعت نیاز داشت.) ولی از آنجا که در درون ساختار قدرت عمل عمل می کرد البته قدرت خواسته های خود را به ایشان تحمیل می کرد و می کند.  نمی شود درون آب بود و خیس نشد.  برای مثال ایشان هیچوقت نگفتند که این بودجه عظیم تبلیغاتی نامزدی اشان از کجا امد.  خود که از نظر مالی انسانی سالم بودند و چنین پولی را نداشتند.  چرا مردم حق نداشتند و ندارند که بدانند این بودجه از کجا آمد؟ چرا ایشان در این رابطه زبان باز نکردند؟ ایا این عدم اطلاع رسانی ناشی از تسلیم شدن به اوامر قدرت نیست؟  البته همه انگشتها بطرف آقای رفسنجانی، معمار اصلی استبداد و پدر خوانده مافیاها می رود و با توجه به روابط نزدیک اقای موسوی با اقای رفسنجانی، این احتمال که از پول حرام اقای رفسنجانی هزینه انتخابات پرداخت شده است کم نیست.

این را هم لازم است اضافه کنم که از آنجا که انسانها نتیجه گذشته خود هستند و اینده در گذشته است که ساخته می شود، این را اصلا صحیحی نمی دانم که زندگی سیاسی این آقایان را فقط به نه گفتن به کودتای انتخاباتی خاصه کنیم.  زندگی سیاسی اینها بسیار طولانی از از این تاریخ است و از جمله در زمانی که باز سازی استبداد در سالهای شصت از طریق کشتارها و شکنجه ای گسترده انجام شد، اقای موسوی نخست وزیر چنین رژیم خونریزی بود( ایشان حتی در زمان نامزدی خود از کشتار زندانیان در سال 67 دفاع کرد و به توجیه ان پرداخت.) و از اول کسانی بودند که دستور به پایین کشاندن عکسهای ایت الله منتظری را دادند. اقای کروبی که در این دوران رئیس بنیاد شهید و نماینده و نایب رئیس مجلسهای قلابی و دیگر مقامها و مطابق خاطرات مک فارلین، رابط رژیم با دیوید کیمچی، افسر ارشد موساد اسرائیل بوده اند.  البته انسانها حق تغییر و توانایی بالقوه تغییر را دارند ولی این تغییر زمانی واقعی می باشد که در صداقت و شجاعت کامل، کارنامه خود را به نقد بکشند.  کسی که بدنبال دوران طلایی امام می باشد و یا اجرای بدون تنازل قانون اساسی، نشانی از این تغییر بدست نمی دهد.

فرمودید:
" و با همه وجود، باز وقتی بنده واردِ وادیِ جدیدِ (!) مطرح شده شما و پاسخ به موضوع(اتهام!) دیگر حضرت عالی نسبت به طیف مذکور می شوم (در کامنت دوم تان: جملگی نخبگان اصلاح طلب در برابر ولی مطلقه سکوت در پیش گرفته و نسبت به بازگرداندن حاکمیت ملی بی تفاوت بوده اند) و با ارائه |مثال نقض| صحتِ ادعای حضرت عالی را مشخصاً مخدوش اعلام می کنم، باز این شمایید که_گویی نه گویی!_ به شاخه جدیدی پرواز می کنید و موضوع سومی را که _اینبار گذشته و پیشینه حضرات! می باشد_ را پیش می کشید...(انگار نه انگار که دو اتهام سترگ را وارد و مطرح کرده اید که حال باید "در ادامه" پاسخگواش باشید: 1- قدرت طلب بودن |جملگی| اصلاح طلبان، 2- عدم وجود |حتی یک اصلاح طلب| معترض به رهبری و طالب استرداد حاکمیت عمومی) ..."

من متوجه مثالتان نشدم و اینکه کدامیک از اصلاح طلبان در مقابل ولی مطلقه سکوت نکرده اند؟ ایا منظورتان آقای  نوریزاد است؟ اگر مقصودتان ایشان است که باید بگویم اگر ایشان نقد ولایت مطلقه فقیه را به قصد تغییر آن مطرح کرده باشند که دیگر در زمره اصلاح طلبان جای نمی گیرند، چرا که تغییر ساختاری نظام را نه اصلاح که انقلاب نامیده می شود.( این را هم بگویم که از تمامی مواضع ایشان اطلاع ندارم.)
فرمودید:

"طبقِ روال تان، به تجدید، نام ها و موضوعات ناتمامِ بسیاری را در کامنت آخِر _گسسته وار _آوردید که بنده همانطور که پیشتر عرض کردم به این رویه ی غیرمتدیک بسیار جای اشکال وارد می بینم و چندان علاقه ای به ورود به آن را در خود نمی بینم، فی المثل از آقای میرحسین موسوی گلایه می کنید که چرا چون منتظریِ عزیز، از فرصت حبس خانگی استفاده بهینه نمی کند(!) و دست به ترقیمِ خاطرات خویش و انحرافاتِ انقلاب و نظام نمی زند...؟!

مگر آقای دلخواسته نازنین، حضرت عالی گویی بلورین در محبسِ ""تحت نظر"" و قرنطینه حضراتِ محبوس کار گذاشته اید که چنان مطمئن و شاکی وار از آینده ی نامده به قضای اطمینان می نشینید.....؟!
مگر اصلا از بایکوتِ سنگینِ این عزیزان ما را خبری و پیامی حتی درز می کند که چنین با یقین و ضرس قاطع به "فرصت ناشناسیِ حبس" محکومشان می کنید....؟!"

پاسخ: زمانی که ایت الله منتظری با حمایت شدید اقایان موسوی و کروبی و خاتمی و تمامی دیگر اصلاح طلبان از مقام خود خلع شد و بعد زندانی و سخت تحت نظر و تا حد به قتل رساندش نیز پیش رفتند( و اگر نبود صانعی و تلفن او به خامنه ای و تهدید او تا خامنه ای را مجبور به عقب نشینی کرد، او را بقتل رسانده بودند.) ، با این وجود ایشان این فرصت را بدست آورد که خاطرات خود را ضبط کرده و اسرار مگو را به خارج بفرستد.  آیا فکر می کنیم که این فرصت برای آقایان وجود ندارد؟ البته امیدوارم که این دو نفر و نیز خانم رهنورد، خاطرات خود را تقریر کرده باشند ولی هنوز بدست ما نرسیده است و انتقاد من بیمورد می باشد.
فرمودید:

"گرامی.....دست آخر خودم و شما را به |تقوی قلم| بیشتر فرا می خوانم و نیز به |تولیدِ محتوا| و ایجادِ فضای حقیقیِ "علمی و اخلاقی" شایسته ی مباحثه، به جای درغلتیدن به وادی های بریده و نامنسجم احساسیِ سیاسی و یا ایدئولوژیک."

نیک می دانید که انسانی که صاحب تقوی باشد، تقوی را زندگی می کند و البته واز این طریق در نوع زندگی و قلم و بیان و عملش ساری و جاری می شود( البته نبرد با نفس تا دم مرگ ادامه دارد، هر لحظه غفلت کنیم مانند مار مولوی انسانیت انسان را می گزد.)  اگر نبود این تقوا و باور به اهداف انقلابمان، با توجه به موقعیتی که در تهران داشتیم( برادرم اول شهید غرب تهران، دیگر برادرم در کردستان زخمی و دیگر برادرم به گروگان کومله و...و) براحتی مانند بسیار دیگر رشوه رژیمی که با کودتای سی خرداد شصت، بر ضد اهداف انقلاب دست به کودتا زده بود و ضد انقلاب در لباس انقلاب دولت را در اختیار گرفته بود می پذیرفتم و جزء ارباب فساد و رانتخواران رژیم در می آمدم و نه اینکه بعد از اخراج از معلمی، به کارگری و بارکش در خیابان قزوین و..و مشغول شوم تا بحال مرگ بیافتم.  اگر نبود باورم به اهداف معنوی انقلابمان، وقتی که برای ادامه مبارزه( که تحصیل در رشته خود را مهمترین روش مبارزه می دانستم.) از ایران خارج شدم، بجای به مسئولیتهای کمر شکن خانوادگی( از جمله مسئولیت نگهداری از برادری  که در اثر شکنجه های رژیم کودتا و ضربه های روانی سخت ناشی از استبداد سرکوبگر خونریز و...به بیماری ناعلاج سخن روانی و تنشهای سخت خشونت بار دچار شدن و...و)  و کار و تحصیل مانند بسیاری دیگر از فرصت زندگی در غرب استفاده می کردم و لذتهایی که فرهنگ و جامعه در اختیار می گذارد استفاده می کردم و...و  نه هموطن عزیز، اگر نبود باورم به حقیقت و عدالت و اگر نبود باورم به ازادی و رنج بردن از رنج مردممان، اگر نبود رنج بردن از دیدن از دست رفتن فرصتهای تاریخی برای جبران عقب ماندگی وطن به علت حاکمیت مافیای بس جنایتکار، بس فاسد و بس خائن بوطن، .............

امیدوارم این سخنان را در حالی بخوانید که دل و عقل در شما دست یکدگر را گرفته اند بخوانیدو انگاه شاید موافق باشید که کسانی هستند که خود را گرفتار عقل توجیه گر نکرده اند، کسانی هستند که حقیقت را در درگاه قدرت سلاخی نمی کنند، کسانی هستند که مصلحت را روش عمل به حق و نه نقض عهد می دانند و کسای هستند که با عهد اولین خود با انقلابمان وفادار مانده اند و در استقلال و ازادی، تا آخرین نفس و برای به نتیجه رساندن اهداف انقلابمان و در نتیجه شهروو حقوق مند شدن مردممان که در طول تاریخ از حقوق بی بهره و کرامتشان نقض می شده است و رشدی فقر شکن، ایستاده اند.


و اما شروع داستان

داستان از آنجا شروع شد که در رابطه با سخنان آقای موسوی تبریزی که گفته بودند:"
موسوی تبریزی: حکومت باید برای این اپوزیسیون خدا را شکر کند / بی‌توقع‌ترین اپوزیسیون در این حکومت وجود دارد"

کامنت زیر را منتشر کردم:

"از این صریحتر نمی شد سخن گفت. بهمین علت است که همیشه می گویم که اپوزسیون اصلاح طلب در واقع نقش خندق رژیم را بازی می کند و در مواقع نیاز به یاریش می شتابد. این اپوزسیون نه درد آزادی دارد نه درد استقلال نه عدالت که درد قدرت دارد. به هر حقارت و بی اخلاقی تن در می دهد تا دستش به قدرت برسد. واقعا این اپوزسیون اصلاح طلب دولتی و غیر دولتی چه هدفی در سر دارد؟ چه چیز را می خواهد اصلاح کند؟ مگر دادگاه میکونوس برای اصلاح طلبها هشت سال فرصت ایجاد نکرد؟ مگر نتیجه این هشت سال تبدیل اقای خاتمی به تدارکاتچی و به قول آیت الله منتظری به"ثناگوی بی خاصیت" و فرصت سوزی تاریخی و در انتها منجر به انتصاب احمدی نژاد نشد؟ مگر همین اصلاح طلبها در انتخابات اخیر با بسیج کردن هوادران خود بر گرد اقای روحانی ( که مطابق مذاکرات پنهانی خامنه ای با دولت اوباما در عمان، قرار بود منصوب شود.) سر اقای خامنه ای را از زیر ساطور جامعه نجات نداد و جام زهری را که ایشان باید می نوشید بدست بخشی از مردم نداد؟

تا زمانی که بخش بزرگی از فعالین جامعه ملی در درون گفتمان اصلاح طلب عمل می کند، هیچ انتظاری جز این نباید داشت که بطور دائم خود را محکوم به "انتخاب" بین بد و بدتر بکنند. انگار در دنیا هیچ "انتخابی" جز این دو وجود ندارد. هموطنان اصلاح طلب من، حتی یکبار هم که شده به خود این شانس را بدهید که بین بد و خوب و یا خوب و خوبتر و یا حتی بین خوبتر و خوبترین انتخاب کنید.

شما اینهمه سال خود را محکوم به "انتخاب" بین بد و بدتر کرده اید و وضعیت فاجعه بار حاضر نتیجه آن می باشد. حال یکبار هم که شده تصمیم بگیرید بین بد و یا خوب( این رژیم و یا حمایت از جریان مصدقی استقلال و ازادی.) انتخابی واقعی داشته باشید.
http://www.balatarin.com/permlink/2014/2/15/3505200

هموطن عزیز ما در این باره نوشتند:
"
گرامی عرض ادب.

بینش سیاسی حقیر، شاید در دایره (اسمی/برچسبی) نام برده بالا چندان نگنجد، اما _ ضمن احترام به رأی حضرت عالی_چندان مسیر استدلالی تان را فهم نکرده و آن را علمی، متودیک و دارای ظرفیتِ "کدگذاریِ عمومی" نیافتم...! :

"این اپوزسیون |نه| درد آزادی دارد |نه| درد استقلال |نه| عدالت که |درد قدرت|(نسبتِ گزاره عام) دارد. به |هر|حقارت و بی اخلاقی تن در می دهد تا دستش به قدرت برسد. واقعا این اپوزسیون اصلاح طلب |دولتی و غیر دولتی| (؟!) چه هدفی در سر دارد؟ "

اینگونه انگ یازیدن های فلّه ای و سیاه و سپید انگاری های مطلق گونه! و "حسینی و یزیدی" کردنِ جامعه در حوزه ی "عملِ سیاسی و سیاستِ عمومی"، در شرایطی که "زینبی بودن" را هر نسلی و در |هر عصر و عرصه ای| "گوناگون" فهم و "تمرین" می کند، نتیجه ای جز افتادن به ورطه تصلّب و تن دادن به دور باطل و تکراری "مجادلات بریده ی کلامی بی حاصل" دربر نخواهد داشت.

پایدار باشید."

در پاسخ نوشتم:
"با تشکر از اظهار نظر هموطن عزیز فرناز خانم،
لازم می دانم در اینجا بگویم که زینبی بودن به این معنی می باشد که حتی در اسارت و در زمانی که تمامی خانواده و اقوام و اشنایانت در برابر چشمانت کشتار شده اند، در مقابل باطل ایستادن و سخن حق را گفتن است. من از زینبی بودن این را می فهمم. حال هموطن عزیز اگر با این نظر موافق باشیم، شما انصاف بدهید و بگویید که کدامیک از نخبگان اصلاح طلب به این روش عمل کرده اند و در مقابل باطلی که ولایت مطلقه فقیه( که بقول محمد جعفری فرعونیت محض است.) می باشد، سخن حقی را که همان باز گرداندن حاکمیت به مردم و اهداف انقلاب را به اجرا در آوردن می باشد را گفته اند؟ هیچکدام، حتی یکنفر را در میان اصلاح طلبان نمی شناسم که حتی به این روش نزدیک شده باشد و آنچه که در روش اصلاح طلبان می بینیم سلاخی کردن حق و حقیقت رد مسلخ مصلحت ساخته قدرت و زور است. به بیان دیگر اینها بر ضد روش زینب عمل کرده و می کنند.

امروز در پاسخ به یکی از اصلاح طلبان که در باره حق و مصلحت و آزادی از دیدگاه قدرت سخن گفته بود نوشتم که این نشان از آن دارد که اسلامش اسلامی التقاطی می باشد( گفتگو را تنظیم خواهم کرد و در بلاگم خواهم گذاشت.) و نوشتم:

"در مورد حق و حقوق باید بگویم که از منظر توحیدی نه تنها اجرای حقی حقوق دیگر را نقض نمی کند بلکه از آنجا که حقوق مجموعه ای بهم پیوسته را در ارتباط با یکدیگر تشکیل می دهند، نقض یک حق دیگر حقوق را نیز نقض می کند. دفاع از یک حق دفاع از تمامی حقوق است و نقض یک حق نقض تمامی حقوق. دیگر اینکه و از آنجا که حقوق ذاتی تمامی بشریت می باشند و در نتیجه قبل از باور و عمل انسانها قرار دارند، دفاع از این حقوق همه زمانی و همه مکانی می باشد. در این رابطه مصلحت در رابطه با قدرت و نیاز قدرت تعریف نمی شود بلکه مصلحت، در رابطه با خود حق است که تعریف می شود و محل خود را می یابد و اینگونه است که تعریف مصلحت می شود بهترین روش عمل به حق. اینگونه است که مصلحت محل خود را در درون حق می یابد و نه در نقض کردن حق و به نفع قدرت و زور."

در پاسخ نوشتند:
"سپاس از توضیحات آقای دلخواسته، سرور گرامی.

هم وطن حق جویم، دقیقاً به زعم ناقص حقیر، آنچه موجبِ ضعف در "قوام و مدلّل بودن" مطلب حضرتعالی شده و نیز سبب گشته تا از "حق" و حوزه ی استناداتِ تاریخی فاصله گرفته و به وادیِ بحث "عِرقی و سلیقه ای" نزدیک شود... در همین "مطلق انگاری و نسبت یازی عمومی" شما نسبت به طیف و گروه خاصِ سیاسی( در اینجا اصلاح طلبان ) می باشد!

از میانِ بیاناتتان:

"بگویید که کدامیک از نخبگان اصلاح طلب به این روش عمل کرده اند و در مقابل باطلی که ولایت مطلقه فقیه می باشد، سخن حقی را که همان باز گرداندن حاکمیت به مردم و اهداف انقلاب را به اجرا در آوردن می باشد را گفته اند؟ ||هیچکدام، حتی یکنفر|| را در میان اصلاح طلبان نمی شناسم که حتی به این روش نزدیک شده باشد.. "

چه آنکه، تنها با ذکرِ یک مثالِ نقض (میرحسین موسوی، محمد نوریزاد، مصطفی تاجزاده...) "سندیّت کلام" شما مبنی بر اینکه جمیعِ اصلاح طلبان به هر "ننگ و حقارتی" تنها می خواهند به قدرت برسند نقض می گردد.

فی المثل، گمان نمی کنم هیچ انسانِ "آزاده ای" (به معنای دقیقِ قرآنی آن) فارغ از زاویه اعتقادی و یا سیاسی خود با شخص آقای موسوی، _حین حفظ حق طبیعی نقد از ایشان_، تحسین گرِ رویه ی "ظلم/ سازش ناپذیری" ایشان نباشد و فراتر، ایشان را متهم به "قدرت طلبی" کند...!

در ردّ نسبتِ عامِ و مطلق شما بر طیفِ مذکور، مبنی بر عدمِ "سخن حق گفتن" ایشان در برابر ولی مطلقه فقاهتی و تاکید بر استردادِ حقِ حاکمیت به ملت، تنها نامه ی سوم سرگشاده آقای تاجزاده به حسین شریعتمداری و اعتراض صریح ایشان به عملکرد رهبری و نیز نامه اعتراضی سرگشاده ایشان به شخصِ رهبر در تاریخ ۲۵ مهرماه ۱۳۹۰ از زندان اوین و نیز اعتراض نامه های رسواگرِ آقای نوریزاد، به عنوان مثال های ناقض کفایت خواهد کرد.

این است که مجدداً بر عرض خویش _ با حفظ جایگاهِ دانش آموزی_ تاکید می کنم گرامی...
حــــــق (هدف) "ماهیتی" مطلق است از منظر جهان بینی توحیدی، صحیح! اما طریقه ی "احــقاقِ" آن و یا نحوه ی "انسداد ظلم" و "مبارزه با جور" (روش)، فرایندی نسبی و غیر کدگذاری شده و متناسب با قرائت ها، ابزار ها ، بستر های موجود و ظرفیت های متفاوت افراد و اعصار، بسیار گونه گون و گسترده است.
لذا بیاییم بر "زینبی بودن و شدن های متکثّر" مجاهدان (هرچند متفاوت از اتوپیای ما!)، ارزش و احترامی اصیل قائل شویم.

با سپاس از فرصت رقم زده..."

در پاسخ نوشتم:
"با سپاس و تشکر از متانت نظراتتان، باید عرض کنم:

1. با تمام احترامی که برای مقاومت اقایان موسوی و کروبی و نه گفتن آنها به کودتای انتخاباتی قائل هستم و همیشه از حقوق انسانی آنها و دیگر زندانیان سیاسی و غیر سیاسی فارغ از نظر و باور و عملشان دفاع کرده و خواهم کرد، این را نیز لازم است بدانیم که آقای کروبی در آرزوی دوران طلایی امامی بود که با یک چرخش قلم دستور کشتار هزاران زندانی را داد و عهدی نبود که در زمان انقلاب با مردم ببندد و بعد آن را نقض نکند. و یا آقای موسوی که در پی اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه که در آن رای یکنفر غیر منتخب می تواند رای تمامی ملت را وتو کند بود و قبل از آن در توجیه کشتار زندانیان در دانشگاه سخنها گفته بود( در درون گفتمان اصلاح طلبی خود را گرفتار کردن و به جای شعار حق من کو، شعار رای من کو دادن از اصلی ترین علل شکست جنبش سبز بود.)...و یا اقای تاجزاده، که از جمله کسانی بودند که در کودتای سی خرداد شصت شرکت فعال داشتند و در حالیکه برای اولین بار در چند سال قبل پذیرفتند که به نقد خود دست بزنند، ولی بعد از آن سکوت مطلقی را پیشه کردند. پیامهای سیاسی اشان از زندان نیز انباشته از تناقض بود، یکبار می گفتند اگر نامزدی خاتمی پذیرفته نشود باید در انتخابات شرکت نکرد، بعد این شرط را با اقای رفسنجانی( معمار اصلی استبداد خونین) گذاشتند و ...و. اگر این روشها هدف را قدرت قرار نداده است، چه هدف دیگری را می تواند در سر داشته باشد؟

در هر حال رفتار سیاسی این آقایان و خانم رهنورد بما می گوید که با وجود نپذیرفتن کودتا، ولی هنوز حفظ نظام را اوجب واجبات می دانند. برای مثال می توانستند از فرصت حبس خانگی استفاده می کردند و مانند مرحوم ایت الله منتظری( که در پی اصلاح اشتباهات اساسی چند ساله خود شدند) خاطرات خود را نوشته و اسرار نظام خیانت( به استقلال وطن و اعتماد مردم.)، جنایت( که نیازی به گفتن نیست) و فساد( انهم حتما خود بیشمار نمونه ها را می دانید.) برملا می کردند.

از تجربه لازم است درس گرفت و از جمله اینکه از هیچ فردی اسطوره نسازیم و او را ورای انتقاد قرار ندهیم. خداوند جای جای در قران بمردم می فرماید که پیامبر هم بشری مثل شماست. این را می گوید تا امر بر کسی مشتبه نشود.

آقای نوریزاد خارج از دائره قدرت قرار دارند و خوشبختانه از معدود کسانی هستند که به نقد خود و اقای خامنه ای و اصل ولایت فقیه دست زده اند و البته اینگونه نمی شود ایشان در در صف اصلاح طلبان گنجاند( البته به بعضی از نقدهای ایشان نیز اینجانب نقدی جدی دارم، برای مثال نظرشان در باره استبداد سلطنتی، که البته جایش در اینجا نیست.)

با هم موافق هستیم که در حالیکه حق، امری مطلق است، برداشت ما به عنوان بودنهایی نسبی، بالضروره نسبی می باشد، بنابراین حق اختلاف را می پذیریم و از طریق ارتباط مغزها و دلها( وقتی سعی می کنیم که انسانهایی حق جو باشیم.) از اختلافها کاسته و بر اشتراکات بیافزاییم و اینگونه حق صلح را هر چه پایدارتر کنیم.

شب شما خوش."

پاسخ  هموطن عزیز اصلاح طلب ما را در بالای صفحه می توانید مشاهده کنید.
شب/روز تمامی هموطنان خوش


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر