۱۳۹۳ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

گفتگویی دیگر با هموطنی اصلاح طلب


با سلام و تشکر از آقای ... از اینکه وارد گفتگو شدند.  امیدورام بتوانیم این گفتگو را بگونه ای سازنده پیش ببریم.  پاسخ را از طریق روش معمول که نقد سخن مخاطب که همان یافتن نقاط اشتراک و افتراق و کوشش در کاستن از افتراق و افزودن در اشتراکات، است شروع می کنم.
فرمودید:"آقاي Delkhsteh معمولا گفت و گو نمي كنند ، سخنراني و موعظه مي كنند . اگر گفت و گو ، ارتباطي دوسويه است با "فرض" برابري با مخاطب و ديگر شاهدان و "احتمال" متاثر شدن و متاثر كردن مخاطب و ديگرشاهدان ، آنچه در اين سال ها از ايشان ديده و خوانده ام ، خلاف اين بود."
پاسخ: در رابطه با اینکه من نه گفتگو که موعظه و سخنرانی می کنم سخن شما را صحیح نمی دانم.  نمونه ان همین گفتگویی می باشد که با هموطن اصلاح طلب انجام دادم می شود دید.  وقتی متن گفتگو را بخوانید متوجه می شوید که اشتباهات خود در گفتگو را پذیرفته و علت ان را نیز توضیح داده ام.  این نشان می دهد که این ارتباط نه موعظه می باشد و نه سخنرانی( البته سخنرانی با موعظه فرق دارد و هم اینکه وقتی در سخنرانی در انتها به پرسش و پاسخ منجر شود، تبدیل به نوعی گفتگو می شود.)  بلکه گفتگو می باشد.  روش دیگر که بکار برده ام این است که نقدها های خود را بیشتر بصورت سوال از طرف دیگر مطرح کرده ام و اینگونه فضا را برای طرف دیگر در اظهار نظر خود باز گذاشته ام.  این روش هم روشی می باشد که در گفتگو کار برد دارد و نه در سخنرانی و موعظه.  اگر طرف دیگر نیز همین روش را در باره من بکار بگیرد، گفتگو عمق و وسعت بیشتری پیدا می کند.
فرمودید:" ... او همواره در مقام يك واعظ با اتيكت و لبخند از موضع برتر قرارداشته است . مثلا همين تيترش را ببينيد : " گفتگويي ديگر با اصلاح طلبي با فرهنگ ، مطلع و با هوش " واقعا گزينش چنين تيتري براي گفت و گو با يك اصلاح طلب از سر خودشيفتگي و نخوت نيست ؟ يك جور مرحمت به طرف اصلاح طلب ؟"
پاسخ:  البته چنین برداشتی، بدون پیشینه قبلی داشتن،  از این تیتر قابل فهم می تواند باشد ولی وقتی آن را در کانتکست زمانی و تجربه شخصی خویش می گذارم آن را صحیح نمی دانم.  توضیح اینکه بنا بر تجربه اینجانب از زمان اقای خاتمی ببعد، اکثریت مطلق اصلاح طلبان را اهل بحث و گفتگو در رابطه با دو مقوله اصلاح و انقلاب نیافته ام و این آنها هستند که سخنرانی و مونولوگ انجام می دهند.  برای مثال شما یک نمونه را نمی توانید نشان دهید که امثال اقای خاتمی در این رابطه به بحث نشسته باشند و آنچه  است سخنرانی است و نیز موعظه و ترساندن نسل جوان از انقلاب.  روشن فکران اصلاح طلب نیز بدین روش متوسل می شوند و از طریق سفسطه انقلاب را معادل خشونت به جوانان می نمایند و اصلاح را عدم خشونت.  در بسیاری از مقالات و مصاحبه های خود  این سفسطه را از طریق تجربه های تاریخی و معاصر به نقد کشیدم و سوال ولی حتی یکبار یکی از این خانمها و اقایان وارد گفتگو نشدند.  خب، هموطن عزیز وقتی در چنین فضایی و تجربه ای، اصلاح طلبی با روشی و قلمی بسیار متین، نظرات اینجانب را به نقد می گیرد و وارد گفتگو می شود، البته باعث شادی می شود و در نتیجه این تیتر را بکار می گیرم.  چه ایراد دارد طرف دیگر را با فرهنگ و باهوش دانست و قدر قائل شد و این را اظهار کرد؟

فرمودید: "دو : آقاي
Delkhsteh ، در گفت و گو با اصلاح طلبان (از جمله در گفت و گو با همين اصلاح طلب با فرهنگ ، مطلع و با هوش) معمولا فراموش مي كنند ( يا خود را به فراموشي مي زنند) كه گفتمان "اصلاح طلبي" گفتمان نقد نظام ازدرون نظام است نه در مقابل نظام (هنوز) وگرنه ، در عين حال كه قائل هستند كه آقاي موسوي " هنوز حفظ نظام را از اوجب واجبات مي دانند" ، پيشنهاد نمي كرد ندكه آقاي موسوي در حصر خاطرات خود را بنويسد و " اسرار نظام خيانت ، جنايت و فساد را بر ملا كند"!"

پاسخ: نه هموطن من، شما که نوشته های اینجانب را خوانده اید نیک می دانید که نقد اصلی من به اصلاح طلبان این است که حفظ نظام را اوجب واجبات می دانند.  نقد همیشگی اینجانب این بوده است که وقتی فردی و جریانی، حفظ نظام( قدرت) را اوجب واجبات می داند البته می پذیرد که حقیقت را قربانی مصلحت فرموده قدرت کند.  پاشنه آشیل گفتمان اصلاح طلبی را که فساد ساز و فساد گستر است همین اوجب واجبات دانستن نظامی که بر نقض حقوق انسانی و ملی تک تک ایرانی ها پای گرفته است دانسته ام( نظامی که در آن ولی مطلقه فقیه بر جان و مال و ناموس مردم تصدی دارد و رای او می تواند رای تمامی مردم را وتو کند و اختیارات بیسابقه چنین فردی در قانون اساسی و بنا بر گفته مفسران قانون اساسی تنها کف اختیارات چنین فردی را تشکیل می دهد، درست در نقطه مقابل ولایت و حاکمیت مردم قرار دارد و بنابراین اصلاح آن به نبود کردن آن ممکن است.) 
ولی همین اصلاح طلبی هم دارای لایه های متفاوت است.  اقای منتظری هم معتقد به حفظ نظام بود ولی این مانع نشد که جنایتهای اقای خمینی و کشتار زندانیان سیاسی را بدستور ایشان( و در همکاری با بنی صدر.  بسیاری نمی دانند که آقای منتظری با بنی صدر تماس گرفت و از طریق ایشان بود که بطور  پیوسته اطلاعات در مورد کشتار را در دنیا منتشر کرد.  چندین خبرنگار در حیاط خانه بنی صدر چادر زده بودند تا به محض رسیدن خبر آن را منتشر کنند.) افشا کرد و از روابط پنهان اقای خمینی با ایت الله بهبهانی( که نقش کلیدی در کودتای 28 مرداد بازی کرد.) پرده برداشت که بهمین علت آیت الله بروجردی اقای خمینی را از خانه خود راند.  ولی اقای موسوی( با تمام احترامی که برای نپذیرفتن کودتای انتخاباتی برای ایشان قائل هستم ولی وقتی فردی که درون گفتمان آزادی عمل می کند وظیفه مند است که همیشه حقیقت را و تمامی حقیقت را با مردم در میان بگذارد و هیگاه و به هیچ علت دست به سانسور نزند.) حتی در زمان نامزدی خود در دانشگاه از کشتار زندانیان دفاع کرد و گفت علت این بوده که قرار بوده است زندانیان به شهرها بریزند و شهرها را در اختیار بگیرند!!! ( عجبا چند هزار زندانی که برای به توالت رفتن خود هم باید اجازه می گرفتند، ناگهان دارای چنین قدرتی شده بودند که رژیم را با چند صد هزار پاسدار و بسیجی به خطر انداخته بودند.)
می بینید که هم می شود به نوعی اصلاح طلب بود و در عین حال حقایق را بر زبان اورد و اینگونه یکی از اصلی ترین حقوق مردم که همان حق دانستن است را پاس داشت.

فرمودید:" البته آقاي Delkhsteh ، افتخار مي دهند و آقاي منتظري را تائيد مي فرمايند اما فراموش مي كنند كه آقاي منتظري و آقاي مهندس موسوي مربوط به دو دوره ي تاريخي متفاوتند و اين كه آقاي منتظري هم هرگز در مقابل "اصل نظام" ، موضع مورد نظر آقاي Delkhsteh را نداشتند. آقاي منتظري تا آخر به نظام جمهوري اسلامي وفادار ماندند . البته براي ايشان كه از واعظان و واضعان "ولايت فقيه " بودند و دوراني هم نامزد آن مقام ، نا محتمل نبود كه در سمت چپ اصلاح طلبان قرارگيرند اما هرگز بيرون از دايره ي اصلاح طلبان و در صف امثال آقاي Delkhsteh قرار نگرفتند ."
با سخن شما موافق نیستم و اقایان منتظری و موسوی متعلق به دو دوره تاریخی متفاوت نیستند.  اینها هم زمان بودند و هم زمان دارای اختیارات متفاوت.  متاسفانه این نوع دلیل اوردن نشان از فعال بودن عقل توجیه گر و نه آزاد می باشد.  چه وقت این دو متعلق به دو دوره تاریخی متفاوت بودند؟ زمانی که اقای منتظری امید امت و امام بود اقای موسوی نخست وزیر چنین نظامی بودند.  زمانی که منتظری بعد از اینکه موفق به جلوگیری از کشتار زندانیان نشد و دست به افشاگری زد و به اقای خمینی نامه نوشت که واواک شما روی ساواک شاه را سفید کرده است، اقای موسوی نخست وزیر بود و بهمراه اقای کروبی و خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حاضر نقشی فعال در بر کناری اقای منتظری بازی کرد.  و...و چگونه می توانید بگویید که این دو متعلق به دو دوره متفاوت تاریخی اند؟
بله اقای منتظری وفادار به اصل نظام ماند ولی این مانع نشد که بگوید "ولایت مطلقه فقیه از مصادیق شرک است" و اقای خاتمی را "مجیز گوی بی خاصیت" توصیف کند.  ولی اقای موسوی خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی شدند که اقای منتظری، جوهره آن را که ولایت مطلقه فقیه است را از مصادیق شرک خوانده بود. می بینید که در اینجا نیز تفاوت ماهوی بین این دو برخورد وجود دارد.

در آخر شاید لازم باشد که بگویم که آنچه که اقای منتظری را منتظری کرد، نه گفتن به قدرتی بود که خود از واضعانش بوده است.  بنی صدر هفت سال قبل اینکار را کرده بود و بعد از هفت سال منتظری به همان نتیجه ای رسید که بنی صدر رسیده  بود و نپذیرفت برای قدرت، انسانیت و باور خود را قربانی کند و به اقای خمینی گفت که تا در جهنم با شما خواهم امد ولی داخل آن نخواهم شد.  خب، یکی اصلاح طلب می ماند ولی حقیقت را می گوید و دیگری اصلاح می ماند و در آرزوی دوران طلایی امام حقیقت را قربانی مصلحت می کند.  ایا بین این دو فرقی ماهوی نمی بینید؟

اقای منتظری به نظام وفادار ماند و در نتیجه دچار تناقض شده بود، از یک طرف به حقوق مردم قائل شده بود و از طرف دیگر هنوز معتقد به فقه تکلیف مدار.  متاسفانه به علت اندیشیدن درون فقه سنتی سبب می شد که نتواند قدم آخر را بر دارد.  به همین علت بود که بعد از بحثهایی که در ماههاو و هفته های آخر قبل از مرگ بین ایشان و محمد جعفری و بنی صدر  در جریان بود، بنی صدر ایشان را اینگونه توصیف کرد:|" همچون مرغ آزادی جوی، برای رها کردن خویش از قفس تنگ و خشنِ فقه قدرت و تکلیف مدار، می کند اما دیواره های قفس مانع از پرواز او می شوند. "  البته اگر مرگ ایشان گفتگو را به پایان نمی رساند هیچ بعید نبود تا قدم آخر را بردارند. 

http://mahmood-delkhasteh.blogspot.co.uk/2014/03/blog-post_27.html

راستی اگر تصور این را بکنید که منتظری دست به افشای کشتارها نزده بود و در کنار فسادها و جنایتهای کسانی چون رفسنجانی و خامنه ای، در مقام ولی فقیه قرار گرفته بود حال چه نگاهی نسبت به ایشان در جامعه وجود داشت؟  خانم اعظم طالقانی( که در کودتای بر ضد اولین رئیس جمهور خود را در کنار کودتا چیان قرار داد و خواستار بر کناری رئیس جمهور.) گفته بود که بنی صدرباعث برکناری منتظری شد!  در همین جمله کوتاه می بینیم که چگونه در گفتمان اصلاح طلبی آنچه که وجود ندارد ارزش قائل شدن برای حقیقت و آگاهی دادن به جامعه می باشد.  راستی چرا در درون گفتمان اصلاح طلبی حقیقت گویی و حق دانستن مردم را بر آورده کردن عملی مذمون می شود؟

امیدوارم این توضیح قدری روشنگری در مواضع را انجام داده باشد و شا با به نقد کشیدن این نقد گفتگو را ادامه و اینگونه همگی از آن بهره مند شویم.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر