۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

دروغ، شاهرگ حیاتی رژیم و گفتمان اصلاح طلبی



هموطن عزیزی در رابطه با خط عوض کردن خانم الهه راستگو نوشت:" متاسفانه ایران کشوری است که ارزشها در ان دگرگون شده وضد ارزشها جای ارزشها را گرفته اند و دروغ رنگ صداقت بخود گرفته که مرز اشخیص آن از تار مو هم باریکتر گشته..."

در پاسخ می گویم:
 
مادر و پدر( چرا همیشه پدر باید اول بیاید؟)  دروغها همان دروغ ااصلاح پذیری مافیای حاکم می باشد.  چند روز پیش با یکی از متفکران در مورد وضعیت و رابطه جامعه با دولت حرف می زدم و گفتم که گفتمان اصلاح طلبی ( بی مسمی ترین و بی معنی ترین و مبهم ترین عبارات در سپهر سیاسی ایران می باشد.  مدتی است که به این نتیجه رسیده ام که همان عناصر فکری و روانی که استبداد تاریخی را در وطن ممکن کرده اند، ایجاد گر گفتمان اصلاح طلبی می باشند.  در این باره بعدا خواهم نوشت.) و گفتمان جریان حاکم ضربه ای سخت بر وجدان اخلاقی جامعه وارد اورده اند.   جامعه ای که در تاریخش از عهد باستان پادشاهش از اهورمزدایش می خواهد که ایران را از آفت دروغگویی دور بدارد و هرودوت در کنار وصف نکات منفی ایرانی ها بر راستگو بودن آنها تایید می کند و دهخدا به فلان مصاحبه گر رادیویی از آمریکا فخر صداقت و راستگو بودن ایرانی ها را می دهد و از کودکی مادران به فرزندانشان آموخته اند که دروغگو دشمن خداست  و...و ولی روحانیت غرق در شهوت قدرت، بی اخلاق و بی دین حاکم و نیز گفتمانهایی که از طریق ان عمل می کنند  ضربه ای عظیم به وجدان اخلاقی  جامعه وارد کرده اند ( شما نگاه کنید هم اکنون هم اکثریت مطلق همانهایی که از حاکمیت دروغ و فریب می نالند، برای مثال، وقتی ما متقلب بودن اقای روحانی و بیست سال با دروغ دکترا داشتن و حقوق و مزایا گرفتن  را افشا کردیم و وارد بازی مصلحت های ساخته قدرت نشدیم، همین جماعت سخت بر ما تاختند که چرا راست گفته اید و هر راستی را نباید گفت و الان وقتش نیست و...و)

در چنین وضعیتی وظیفه کسانی که بر حق ایستاده اند و ایرانیان را نه به خفت شرکت در شوی انتخاباتی( که حال اقای طبرزدی که امید به این "انتخابات" بسته بود  فقانش به آسمان رود که:"در وضعیت فعلی من باید ابتدا به خودم بباورانم که یک زندانی ام و در این مملکت حق حرف زدن ندارم و با امدن دولتی که تدبیر و امیدش خوانده اند تا خود و مردم را گول بزنند که نمی توانند بزنند، باید ساکت باشم.") که به کرامت انسانی خود و به عرق ملی خوانده اند بس سنگین تر می شود.  چنین کسانی بیش از هر زمان وظیفه دارند که جز راست نگویند و هر راستی را بگویند و  هیچ حقیقتی را در مسلخ مصلحت سلاخی نکنند و به ایرانیان پی در پی یاد آوری کنند که کرامت و حقوق انسانی خود را به یاد آورده و اینگونه به توانایی های خود عارف و اینگونه خود را از کار پذیری و سر خم کردن در برابر قدرت رها کنند.  

اینگونه است که چنین انسانهایی که خود را به قدرت و گفتمانهای قدرت آلوده نکرده اند زبان وجدان جامعه ملی می شوند و نهیبی بر وجدان تیر خیانت بر اعتماد( بزرگترین خیانتی که اقای خمینی مرتکب شد، شکستن عهد بود و خیانت به امید و دروغ را زبان رسمی رژیم که دم از اخلاق می زد، کردن بود.  هنوز از این زخمی که این آقا بر وجدان اخلاقی جامعه وارد کرد خونی چرکین می چکد.) را بر خود داشته می شوند و جامعه اینگونه است که از خواب کهف خود بیدار و دست به انقلاب می زند چرا که حال نیک می داند که سخن از اصلاح زدن فریبی و دروغی و نشان دادن در باغ سبزی بیش نبوده است و زندگی در کرامت و حقوق انسانی و ملی تنها در جمهوری شهروندان است که ممکن می شود.  اینگونه است که انقلاب را کسانی می کنند که خود را از جو مسموم و گسترده دروغ و فریب رها کرده و در پی نفس کشیدن در هوای همیشه پر طراوت آزادی بر می آیند.  به بیان دیگر، انقلاب از درون و تغییر باور و اندیشه راهنما و روانشناسی فرد است که شروع می شود.  بنا بر این انقلاب را انسانهای دروغگو و فریبکار و بنده و ذلیل قدرت نمی کنند، برعکس، انسانهایی دست به انقلاب به واقع کلام می زنند که خود را از این گونه آلودگی ها و بیماری های فکری و روانی رها کرده اند و ازاد شده اند و در پی این آزاد شدن است که در پی آزاد کردن و ایجاد جامعه و نظامی که با آزادی درونی انها اینهمانی دارند بر می آیند..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر