گفته بودم که دو روانشناس با بچه هایشان
مهمانمان بودند و ساعتی پیش به شهرشان بر گشتند.
در این مدتی که اینجا بودند بحثها
و تبادل نظرهای بسیاری انجام شد که بسیار آموختیم. نکته مهمی که بنظرم گفتنش در اینجا بکار می آید
این بود که یکبار خانم روانشناس به انتقاد از همسر خود پرداخت و اینکه چرا در گفتگویی
که با ما داشته فضای گفتگو را از او سلب کرده و در اختیار خود گرفته بود و همسر در
پاسخ می گفت که در تراپی گروهی همه باید برای در اختیار گرفتن فضا و گرفتن آن از
دیگری بجنگند و تو نیز باید با من می جنگیدی و نه اینکه خود را کنار بکشی و خانم
می گفت که او نمی خواهد برای چنین فضایی بجنگد بلکه باید طرف/های آن را برسمیت
بشناسد همانگونه که من فضای آنها را برسمیت می شناسم. همسر می گفت که چه بخواهی چه نخواهی این نبرد
وجود دارد و فقط لازم است که به بچه هایمان نگاه کنی تا ببینی که برای جلب توجه ما
با هم مبارزه می کنند تا فضای عمومی را در اختیار بگیرند و اینکه چگونه وارد این
فضا شوند و چه شرایطی باید برای آنها مهیا باشد تا بتوانند وارد فضای عمومی شوند
بدون اینکه به فردیت/individuality
آنها لطمه ای وارد شود و...و. در این فاصله من نقش "قاضی" و "مترجم"!
را بازی می کردم و منظور واقعی یکی را برای دیگری بیان می کردم تا دو طرف هم را
بهتر فهمیده و اینگونه گفتگو بجایی برسد که خوشبختانه رسید(به بخاطر من بلکه به
این دلیل که هر دو با ذهنی باز با یکدیگر بحث می کردند و آماده پذیرفتن اشتباهات
خود بودند).
بعد از مدتی همسر خانم رو بمن کرد و گفت محمود
تو چگونه بر خورد می کنی؟ گفتم که سعی ام همیشه این است که همیشه برای طرف فضا
برای ابراز نظر ایجاد کنم بدون اینکه طرف/ها لازم ببینند که برای ایجاد آن بجنگند. گفت منظورم این بود که در فرهنگ تو با این
مسئله چگونه برخورد می شود؟ خندیدم و گفتم پاسخی بس طولانی را می طلبد. خلاصه اینکه اگر کسی در اینجا روانشناسی خوانده
باشد و بخواهد این تئوری ها و مدلها را بدون اینکه از فیلتر فرهنگی جامعه ایران
بگذراند و از خود ابداع و ابتکار کند و مصرف کننده صرف این تئوریها باشد، در ایران روانکاو
موفقی نخواهد بود. گفتم بیشتر این تئوری
ها و مدلهای روانشناسی در وین تولید شده اند و البته از آنجا که روانشناسی جز علوم
نرم است، حتما لایه غلیظی از فرهنگ وینی بخصوص طبقه متوسط اوائل قرن بیستم آن را به یدک می کشند. با
مثال خانواده ادامه دادم و اینکه در اینجا بیشتر حرف بر سر این است که چگونه فرد در
خانواده با محیط خود ارتباط بر قرار کند و فردیت و خواسته های فرد و نیاز فرد اولویت
مطلق دارد و همه کوشش بر این است که تعادلی بین این فردیت های جمع شد ه در خانواده
ایجاد شود در حالیکه در خانواده های ایرانی، بخصوص خانواده هایی که هنوز بطور
مستقیم و غیر مستقیم از فرهنگ/های غربی اثر پذیر نشده اند، این خانواده و نیاز های
خانواده و آبروی خانواده است که اقتدار دارد.هم قدرت از طریق فرهنگ مرد سالاری در
آن نقشی اساسی دارد و هم عشق و محبتی که خانواده را با وجود تنشها و دعواها بهم
پیوند می دهد و در حالی که این ابراز عشق و محبت در فرهنگ وینی بسیار کنترل/محدود شده است...و خلاصه اینکه نقطه شروع خانواده متوسط ایرانی بسیار از نقطه
شروع خانواده اتریشی متفاوت است و تئوریهای روانشناسی برای کار برد داشتن نیاز به
بومی شدن دارند و اینکه روانشناسی، ریاضیات نیست که در هر فرهنگ و جامعه ای دو دو
تا بشود چهارتا. حتما مخرج مشترک وسیعی
وجود دارد و می دانم دارد ولی نقاط افتراق اصلا کم نیست. خلاصه اینکه کار بسیاری باید.