۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

بیاد برادرم مسعود


دیروز سی و ششمین سالگرد شهادت برادرم مسعود، اولین شهید غرب تهران، در جریان انقلاب بدست لباس شخصی های رژیم سلطنتی در سلسبیل بود. شاید حدود یکهفته قبل از شهادتش و زمانی که از ارتش فراری شده و برای دیداری سریع به خانه آمده بودم، در اتاق کوچک طبقه پایین در حالیکه ایستاده بودیم نگاهی چون سبک بالانی که آماده سفر شده اند بمن انداخت و گفت:"تو نویسنده خواهی شد و وصیتم به تو این است که وقتی شهید شدم بنویس که، چی بودم و چی شدم." سی و شش سال گذشته است و هنوز در خود توان آن را ندیده ام که تحول عظیمی را که از آنی که بود به آنی که شد بر قلم آوردم چرا که شگفت انگیز ترین داستان تحول نسلی است که دیگر حقارت زندگی در استبداد را بر نتافت و عزم کرد تا زندگی را در آزدای و کرامت و حقوق معنی کند. ولی نازنین برادر، که وقتی گلوله قلبش را شکافت و بر زانو افتاد با لبخند و چشمان باز زمین را بوسید، نیک می داند که می دانم که شیران کشته نشدند تا کفتارها میراث خوار آنها شوند و نیک می داند که تا نفس دارم راه او و دیگر آزادگانی که بر استبداد نه گفتند را ادامه تا بالاخره بعد از 120 سال مبارزه نسلها، جمهوری شهروندان مستقر و صاحب نظامی شویم که در خدمت کرامت و حقوق انسانی و ملی تمامی ساکنان ایران زمین باشد.
مصاحبه نازنین مادرم سالی قبل پیوستن به مسعود. تا پا داشت حتی یک روز جمعه، بهشت زهرا او را بدون خود ندید:
https://www.youtube.com/watch?v=AALCeGOsUjY

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر