نقد
کوتاهی بر نقد دکتر یوسف اباذری در رابطه با پاشایی و مهوش و لاتها و سوسولها
سخنرانی
دکتر یوسف اباذری در رابطه موسیقی مرتضی پاشایی و واکنش طرفداران ایشان را شنیدم و
در مقام نقد چند نکته به نظرم رسید که در اینجا می آورم. البته پیشنهاد می کنم که خوانندگان اول به
سخنرانی گوش کنند و بعد خواندن را ادامه دهید:
- پایه تئوریک انتقاد ایشان بر نظرات بعضی از
فلاسفه مکتب فرانکفورت، بخصوص تئودور آدورنو و مرتدانی!/ heterodox مانند
والتر بنجامین و ارنست بلاخ بنا شده است.
البته در این هیچ شکی نیست که این فلاسفه در انتقاد از آنچه که "صنعت
هنر/the culture industry می نامیدند که از جمله خصوصیات آن توده ای/massification ، تکنولوژیکی/techonologization و کالایی/commodification
کردن خلاقیت است در کل حق داشتند. در عین حال باید این را هم در نظر داشت که برای
مثال، آدورنو پیچیدگیهای جاز آمریکایی را متوجه
نشده بود و به این علت همه را با یک چوب
راند. برای این فهم باید منتظر فلاسفه و
فرهنگ شناسانی مانند استوارت هال/Stuart Hall از مرکز مطالعات فرهنگی
بیرمنگام در سالهای 70 و 80 می شدیم. در
این مرکز متفکرانی مانند هال توضیح می دهند که باید به تنوع داشتن "صنعت
فرهنگ" توجه کرد و اینکه نه هر موسیقی که از طرف آنچه "فرهنگ
مردمی" گفته می شود خوب دانست و یا فقط تولیدی می باشد با مصرف بازرگانی/commercial enterprise ، بلکه فعالیتی است که از
درون آن این تنشها خود را بروز می دهد و عمل می کند(برای مثال، مبارزه بر سر اینکه
"موسیقی" واقعی چه صدایی دارد و چه نوع از بار معنی را در خود جای داده
است.) این مرکز مطالعات فرهنگی به این
نتیجه رسیده بود که قسمتی از این موسیقی توده ای بخشی از فرهنگ صنعت سرمایه داری برای
کنترل را تشکیل می دهند و بخش دیگر ناقد و منتقد این فرهنگ.
- دکتر
اباذری به شخص پاشایی و موسیقی اش سخت حمله آورده و ایشان و موسیقی اش را با صفت
مبتذل ترین توصیف کرده و بعد نوک تیز حمله خود را به متوجه جوانانی کرده اند که
موسیقی ایشان را دوست داشته اند و اینکه چرا در غم از دست رفتن ایشان گریسته اند و
به چنین ابتذالی افتاده اند و در مجلس تحریم یک چنین خواننده مسخره ای(تمامی کلمات
توهین آمیز از ایشان است که در اینجا اورده ام.) شرکت و آنها را سوسول خوانده و در کنار کسانی که
ایشان لات می خوانند، یعنی کسانی که در سوگ مهوش شرکت کرده بودند قرار داده اند. اینها نیز کافی نبود از خطر پیدایش فاشیسم خبر
داده اند.
- این نوع بر مسند قضاوت نشستن و هر کسی را که
ایشان علاقه و احساسشان را نمی پسندند، لات و سوسول خواندن نشان از اندیشه ولایت
مطلقه فقیهی دارد و بنا براین ناشی از نخبه گرایی افراطی. البته این حق ایشان است که موسیقی پاشایی را
نپسندند(من فقط یک ترانه ایشان را بعد از مرگ ایشان شنیدم و پسند کردم.) و زشت
بدانند و توهین به ذوق موسیقیایی و تفکر خود، ولی ایشان به عنوان یک جامعه شناس،
اولین وظیفه ای که بر گردن دارند این است که خود را جای ان جوانانی بگذارند که در
غم از دست رفتن پاشایی غمگین شده و گریسته اند.
ایشان وظیفه دارند بدانند که چه عوامل اجتماعی، سیاسی، روانی و اقتصادی، شرایطی
را ایجاد کرده است که منجر به بروز این واکنش شود. ولی متاسفانه معلوم است که ایشان کاملا وظیفه
خود را به عنوان یک پژوهشگر را فراموش کرده اند و در مقام قاضی ای که خود و باور
خود را حق مطلق می پندارد بدون فرصت دفاع به متهم دادن حکم را صادر کرده اند.
-شخصی کردن امر و حمله شخصی به پاشایی کردن و او را مبتذل خواندن است که نشان از سقوط
اخلاقی دارد که ایشان نسبت به ان هشدار داده اند.
ایشان واقعا چه شناختی از پاشایی و زندگی و شخصیت او دارند که اینگونه در
نهایت بی اخلاقی او را مبتذل می خوانند؟
- ایشان در توضیح رابطه دولت و ملت بعد از کودتای
انتخاباتی 88 برای توضیح استفاده دولت از پاشایی برای فرو نشاندن ترس خود از مردم،
از نظریه روانشناسی identification
with an aggressor> > استفاده می کنند. این نظریه به این معنی می باشد که وقتی کسی اسیر می شود بصورت ناخود آگاه اخلاق و
دیدگاه فردی که او را اسیر کرده را درونی خود می کند. از آنجا که کودتا را این رژیم است که انجام
داده است و اسباب سرکوب را این رژیم است که در دست دارد و این رژیم است که از طریق
کشتار و سرکوب جنبش 88 را به زیر خاکستر برد، پس در این نظریه این دولت است که جای
گروگانگیر را پر می کند و این ملت است که جای اسیر این گروگانگیر را. بنا براین بر اساس این نظریه، این مردم هستند
که باید اخلاق و روش رژیم را درونی خود کنند و نه بر عکس. دو طرفه هم نمی تواند باشد چرا که هر دو طرف
نمی توانند بطور هم زمان هم گروگان باشند و هم گروگانگیر. و بنا بر این نظریه در
اینجا کار بردی ندارد و معلوم نیست که چرا از آن استفاده کرده اند. البته در این شک نیست که این رژیم مانند هر
رژیم استبدادی دیگری از مردم ترس دارد و البته این ترس دو طرفه است و باز در این
شک نیست که کوشش برای غیر سیاسی کردن مردم یکی از روشهای موثری می باشد که رژیم
برای کنترل جامعه و در نتیجه کم کردن ترس خود بکار می گیرد.
- ایشان بحق در مورد فقر کشنده در سیستان و
بلوچستان سخن می گویند و عدم عکس العمل جدی جامعه ملی نسبت به آن، ولی این
سخن درست ربطی، حداقل مستقیم، به عکس
العمل مردم در رابطه با پاشایی ندارد. نسل
جوان به علت دوست داشتن آهنگهای پاشایی نیست که عکس العمل مناسب و انساینی و ملی نسبت
به این فاجعه روز افزون در سیستان و در کل وطن نشان نمی دهد، علت عدم این عکس
العمل را ایشان به عنوان یک جامعه شناس باید در رابطه با فضای سیاسی، منابع
سیاسی-اجتماعی، فرصتها، امکان بسیج و نظام ارزشی است که باید بررسی کنند و نه با
دوست داشتن خواننده ای که ایشان سخت حقیر می دانند.
-ایشان از مهوش می گویند و اینکه لاتها در مراسم
خاکسپاری او شرکت کردند و اینکه مهوش بدنی بسیار زشت و مضحک داشته است(ایشان معلوم
نیست که چرا برای این وصف از کلمه انگلیسی grotesque
استفاده می کنند؟ مگر معادل
این کلمه در فارسی وجود ندارد که لازم دیده اند از کلمه ای انگلیسی استفاده کنند؟)
این نیز نشان از این دارد که درک زیبایی شناسی ایشان محدود به زمان حال و ارزشهای
زیبایی شناسی فرهنگ غربی معاصر می باشد و غافل از معیارهای زیبایی شناسی در دیگر
لایه های فرهنگی ایران در گذشته است و هم اینکه در زمان حال نیز این معیارهیا
متفاوت و حتی متضادی در همین جامعه ما وجود دارد. یعنی زمانی که چاق و تپل بودن
مظهر زیبایی بود(و هنوز برای بسیاری هست.) و لاغر بودن مظهر زشتی. این نوع زیبایی پدیده ای تاریخی و مستمر بود و
مرزهای فرهنگی را نیز در می نوردید. برای
مثال اگر بخواهیم با معیار آقای اباذری به نقاشی های زنان زیبای عریان در دوران
رنسانس بیاندازیم، آنها را هم باید سخت زشت و مضحک بدانیم. ایشان به عنوان جامعه شناس حتما به نسبی بودن
معیارهای زیبایی آگاهی دارند. هیچ از یاد
نمی برم که چند سال پیش دختر نوجوان چاق انگلیسی با خانواده اش به ترکیه رفت و در آنجا
جوان ترکی عاشقش شد و با هم ازدواج کردند و در اینجا طوفانی شد که چرا با سن کم
ازدواج کرده است. دختر در توضیح کارش گفت
که در انگلستان مردم من را زشت می بینند و در ترکیه زیبا. آقای دکتر اباذری، مهوش هم برای هواخواهانش
زیبا بود. دیگر بنظر می رسد تحقیقی در مورد
علل محبوبیت مهوش انجام نداده اید. اگر
تحقیق کرده بودید حتما متوجه می شدید که علت محبوبیت کسانی چون مهوش در نزد طبقات
از نظر اقتصادی پایین جامعه نه فقط قردادن و این باسن کجه را گفتن مهوش که بیشترمنش
و رفتار سخاوتمندانه اش بود و اینکه هر چه در می آورد با بقیه می خورد. پاشایی هم این صفت را داشت و تا آنجا که می
دانیم عده ای از کمکهای مالی اش بر خوردار شدند.
آیا این مخرج مشترک به شمای جامعه شناس نمی گوید که آن اصلی که آن لات
مهوشی را به این سوسول پاشایی وصل می کند دوست داشتن و ارزش شمردن این مرام بوده
است؟
- دیگر
اینکه وقتی رژیم تمامی فضای سیاسی را می بندد و فرصتهای اظهار وجود سیاسی را سرکوب
می کند، تظاهراتی از آن نوع که در دوره شاه، در مرگ مهوش و در زمان ما در مرگ پاشائی
روی داد، میتواند بکار سیاسی کردن کار غیر سیاسی بیاید. وقتی مافیای حاکم پسر طبر زدی را برای دعوت به
اجتماع برای دفاع از حقوق حیوانات دستگیر می کند این بما می گوید که رژیم از هر
اجتماعی و بهر دلیلی که خارج سازماندهی خود انجام شود می ترسد و شک نکنید که اگر
اجتماع بمناسبت درگذشت پاشائی نیز خودجوش نبود و رژیم غافلگیر نمی شد، جلو آن را می
گرفت همانگونه که اول کوشش کرد با شکستن شمعها و تهدید، مردم را از خیابانها براند.
-
بنظر می رسد که شما راندن مردم از صحنه سیاسی و به قول شما همدستی دولت و ملت
درروی برگرداندن مردم از سیاست و فرق آشکار آن با جنبش خود جوش غافلگیرانه را
متوجه نشده اید و آن اینکه اینگونه همدستی ها سازمان یافته است و سازماندهنده
دولت. مثل ترتیب دادن اجتماعهای غیر
سیاسی که دولت تشکیل می دهد و مردم هم مایل به شرکت در آنها هستند. اجتماعات در
جشن ها و سوگواریها از این نوع هستند. پیشنهاد ما این است که کوشید اینگونه فرصتها
را از دست رژیم بیرون آورد. نمونه آن را
در مراسم نوحه خوانی سال پیش در یزد و نوحه را با خواندن شعر پیشوای آزادی فرخ
یزدی (1) دیدیم. اگر این روش را بسط داده و عمومی کنیم رژیم سخت در تنگنا قرار
خواهد گرفت و فضا برای تکان آخر ایجاد می شود.
- دیگر اینکه اصلا توجه نمی شود که علت اصلی آن
چیزی که به عنوان مرگ ارزشها در میان بخشی از نسل جوان توضیح می دهید ناشی از
عناصر تشکیل دهنده گفتمان اصلاح طلبی می باشد. در کل عناصر شکل دهنده گفتمان اصلاح طلبی همان عناصری می باشند که استبداد
تاریخی از آن تغذیه کرده است و استمرار تاریخی آورده است. عناصری مانند به قدرت/زور/دولت اصالت دادن و خود را در مقابل آن عاجز تصور
کردن. یا خود را زندانی جبر
"انتخاب" بین بد و بدتر کردن و به گفته اهل حوزه، دفع افسد به فاسد
کردن. یا پوشش مدرن و علمی به آن دادن و
سخن از مرگ ایده الیسم زدن و در ذم قهرمانی گفتن و نوشتن و یا بین عقل نظری و عقل
عملی کانتی رابطه ثنویت ایجاد کردن و بعد هم اینها را در کانتکست انواع و اقسام
ترس سیاسی گذاشتن (برای مثال اول هیولایی از انقلاب بهمن ساختن و بعد هر اندیشه و
جنبشی که برای استقرار جمهوری شهروندان راهی جز بر اندازی مافیای تبهکار نمی بیند را از انقلاب ترساندن و
اینکه از انقلاب هیچ بیرون نمی اید جز خشونت و استبداد. یا ترس از اینکه اگر مردم
تکان بخورند ایران افغانستان می شود و عراق و سوریه و لیبی.
- از خطر پیدایش فاشیسم سخن گفته اید. شگفت سخنی است چرا که به انسان این گمان دست می
دهد که وطن نه گرفتار بدترین نوع استبداد( که دینی است با تمایلات شدید
توتالیتریستی) بلکه این سخن را ایشان در کشوری دموکراتیک و آزاد می گویید و به
عنوان جامعه شناس از طریق توجه بخشی از
نسل جوان به موسیقی پاشایی متوجه خطر روز فاشیسم شده اند! این سخن سخت غلط انداز
است و مجاز را جانشین واقعیت کردن.
در انتها به شما و هموطنتان پیشنهاد می کنم که مقاله مینا خانلر که با نگاهی دقیق
و ظریف به پدیده پاشایی و دوستدارانش پرداخته است مراجعه کنید:
این سه تحقیق در مورد طرفداران موسیقی/خواننده نیز
برای فهم این پدیده بکار می آید. البته
نیاز به بومی شدن دارد و حتما در ایران جامعه شناسانی داریم که بر تخت عاج دکتر
اباذری ننشسته اند و مواد خام و پختن آن را از جامعه ای که در آن زندگی می کنند می
گیرند.
(1)
https://www.youtube.com/watch?v=STUj_M4sj7Q
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر