بعد از انتشار نقد چند روز قبل از سخنرانی دکتر اباذری، یکی از دوستان فاضل اینجانب یاداشت زیر را برایم فرستاد و از آنجا که دیدم بکار غنی کردن گفتگو در مورد این موضوع می آید از او اجازه گرفته و در اینجا منتشر می کنم:
محمود جان سلام
استاد شما هستید که ماشاء الله
هم« خوانده» اید و هم تیز بین .
نکته ای را که در سطور آخر
یادداشتت ، به آن اشاره کرده بود ی ، از قضا ، من هم چند روز قبل ( پس از گوش دادن
به سخنان آقای اباذری ) با دوستی درمیان گذاشتم.
اگر بحث بر سر فاشیسمی باشد که
در ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری رخ داده است ، هشدارآقای اباذری ، کاملاَ بی
جا و مصداق قیاس مع الفارغ است. فاشیسمی از آن دست ، نیازمند به زمینه هایی است که (
به گمان من ) در ایران مهیا نیست ( البته با فرض این که تاریخ ، تکرار پذیر
باشد ) .
حرف هایی از نوع « شئی شدگی و
آگاهی پرولتاریا» ( که لوکاچ در کتاب« تاریخ و آگاهی طبقاتی» مطرح کرد ) یا، « بت وارگی کالایی » ، که مارکس در کتاب سرمایه
به آن می پردازد و یا « از خود بیگانگی »
و ... را با هیچ سریشی نمی توان به ایران اسلامی ما چسباند.
بحث « صنعت هنر » نیز، که اساس
حرف های هورکهایمر و آدرنو و ... در «
نظریۀ انتقادی » شان است ، گمان نمی کنم
در مورد ایران مصداق داشته باشد. این دو تن در کتاب دیالکتیک روشنگری ، می گویند که « روشنگری» ( Aufklärung ) نمی توانست به آشویتس منجر نشود. و از این
منظرو با این ادعا ، کل پروسۀ مدرنیته و دستاوردهایش را زیر سئوال می
برند.
چنین ادعایی، ممکن است در دفاع
از رسالۀ «غربزدگی ِ» مرحوم آل احمد و یا در ربط با حرف هایی که دکتر شریعتی در
نقد ِغرب ِ سرمایه داری می زند( کم و بیش ) به کار آید.اما ، ربط دادن آن
به مرحوم پاشانی ( به بهانۀ
پوپولیزم و هنر مبتذل ... ) چیزی جز ارعاب شنونده و ژِست روشنفکری نیست.
واقعیت این است که پدیدۀ «
پاشائی » ، رویداد غیر مترقبه و عجیبی نبوده است. ما ایرانی ها ( به خصوص نسل جوان) دهه هاست که چهار نعل به سوی غربی شدن پیش می
رویم ، و در این میان ، اگر جای دریغ و تأسفی هم باشد ، در این است که ما ،
عموماَ به پائین ترین سطح تولیدات فرهنگی و
مدنیت نوین غرب نظر داشته ایم. بازتاب چنین رویکردی ، در ادبیات ما قابل مشاهده
است. در نمایشنامۀ « جعفرخان از فرنگ برگشته » نوشتۀ حسن مقدم ، در « تسخیر تمدن فرنگی» ، نوشتۀ سید فخرالدین
شادمان ، در رسالۀ معروف «غربزدگی» و در
کتاب « ما و راه دشوار تجدد »، از دکتر داوری و ...
واقعیت آن است ، از غربی شدن
گریزی نیست؛ همانگونه که احمد فردید ( به اعتراض ) می گوید : « صدر تاریخ ما ، ذیل
تاریخ غرب است».
به هر حال ( به نظر من ) جلوه ای از پوپولیزم ، شاید همان کاری است که
آقای دکتر اباذری می کند. مگر چند نفر از مخاطبین ایشان در آن جلسه، از « مکتب
فرانکفورت » و « نظریه انتقادی» آن اطلاع
دارند؟
اما، در مورد پسر ِ باهوش ِ !
آقای جلایی پور :
مهم این است که حرف های درست ِ تو ، به جامعه
روشنفکری ایران راه یابد . حالا ، در چه
نوشته ای و از زبان چه کسی ، گمان نمی کنم زیاد مهم باشد.
این را هم بگویم که ، در این
سال ها ( در بین برخی اهالی فکر و فرهنگ ِ بی بهره از اخلاق روشنفکری ) رسم شده
است که تأملات دیگران را( به نام خود ) به
خلق الله حُقنه کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر