۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

یاداشت دوستی در رابطه با اباذری


بعد از انتشار نقد چند روز قبل از سخنرانی دکتر اباذری، یکی از دوستان فاضل اینجانب یاداشت زیر را برایم فرستاد و از آنجا که دیدم بکار غنی کردن گفتگو در مورد این موضوع می آید از او اجازه گرفته و در اینجا منتشر می کنم:

محمود جان  سلام

استاد شما هستید که ماشاء الله هم« خوانده» اید و هم تیز بین .

نکته ای را که در سطور آخر یادداشتت ، به آن اشاره کرده بود ی ، از قضا ، من هم چند روز قبل ( پس از گوش دادن به سخنان آقای اباذری ) با دوستی درمیان گذاشتم.
اگر بحث بر سر فاشیسمی باشد که در ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری رخ داده است ، هشدارآقای اباذری ، کاملاَ بی جا و مصداق قیاس مع الفارغ است. فاشیسمی از آن دست ، نیازمند به زمینه هایی است  که  ( به گمان من ) در ایران مهیا نیست ( البته با فرض این که تاریخ ، تکرار پذیر باشد  ) .
حرف هایی از نوع « شئی شدگی و آگاهی پرولتاریا» ( که لوکاچ در کتاب« تاریخ و آگاهی طبقاتی» مطرح کرد ) یا،  « بت وارگی کالایی » ، که مارکس در کتاب سرمایه به آن می پردازد و یا  « از خود بیگانگی » و ... را با هیچ سریشی نمی توان به ایران اسلامی ما چسباند.
بحث « صنعت هنر » نیز، که اساس حرف های هورکهایمر و آدرنو و  ... در « نظریۀ انتقادی » شان  است ، گمان نمی کنم در مورد ایران مصداق داشته باشد. این دو تن در کتاب دیالکتیک روشنگری ،  می گویند که « روشنگری» ( Aufklärung )   نمی توانست به آشویتس منجر نشود. و از این منظرو  با این ادعا ، کل  پروسۀ مدرنیته و دستاوردهایش را زیر سئوال می برند.
چنین ادعایی، ممکن است در دفاع از رسالۀ «غربزدگی ِ» مرحوم آل احمد و یا در ربط با حرف هایی که دکتر شریعتی در نقد ِغرب ِ سرمایه داری می زند( کم و بیش ) به کار آید.اما  ، ربط دادن آن  به  مرحوم پاشانی ( به بهانۀ پوپولیزم و هنر مبتذل ... ) چیزی جز ارعاب شنونده و ژِست روشنفکری نیست.
واقعیت این است که پدیدۀ « پاشائی » ، رویداد غیر مترقبه و عجیبی نبوده است. ما ایرانی ها ( به خصوص نسل جوان)  دهه هاست که چهار نعل به سوی غربی شدن پیش می رویم ، و در این میان ، اگر جای دریغ و تأسفی هم باشد ، در این است که ما ، عموماَ  به پائین ترین سطح تولیدات فرهنگی و مدنیت نوین غرب نظر داشته ایم. بازتاب چنین رویکردی ، در ادبیات ما قابل مشاهده است. در نمایشنامۀ « جعفرخان از فرنگ برگشته » نوشتۀ حسن مقدم  ، در « تسخیر تمدن فرنگی» ، نوشتۀ سید فخرالدین شادمان ، در رسالۀ معروف «غربزدگی»  و در کتاب « ما و راه دشوار تجدد »، از دکتر داوری و ...
واقعیت آن است ، از غربی شدن گریزی نیست؛ همانگونه که احمد فردید ( به اعتراض ) می گوید : « صدر تاریخ ما ، ذیل تاریخ غرب است». 
به هر حال ( به نظر من )  جلوه ای از پوپولیزم ، شاید همان کاری است که آقای دکتر اباذری می کند. مگر چند نفر از مخاطبین ایشان در آن جلسه، از « مکتب فرانکفورت » و « نظریه انتقادی» آن  اطلاع دارند؟
اما، در مورد پسر ِ باهوش ِ ! آقای جلایی پور :
 مهم این است که حرف های درست ِ تو ، به جامعه روشنفکری ایران راه  یابد . حالا ، در چه نوشته ای و از زبان چه کسی ، گمان نمی کنم زیاد مهم باشد.
این را هم بگویم که ، در این سال ها ( در بین برخی اهالی فکر و فرهنگ ِ بی بهره از اخلاق روشنفکری ) رسم شده است که تأملات دیگران را(  به نام خود ) به خلق الله حُقنه کنند.







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر