دیشب
با دوست عزیزی صحبت می کردم و می گفتم که در زبان انگلیسی معادل عبارت
<بیوطن> وجود ندارد. در فرهنگ سیاسی ایران، کاربرد این عبارت
بیشترین بار منفی را با خود بهمراه دارد. در کنار آن، در ایران قرن بیستم
دو گفتمان وجود داشته اند که به علت ذوب شدن در اسطوره نوعی جهان وطنی،
فاقد عرق ملی بوده اند، یکی جریان اسلامگرایی که با قلب معنی امت اسلام، آن
را در برابر وطن دوستی قرار داد و آقای خمینی زبان آن شد و اعلام کرد که
ملی گرایی خلاف اسلام است و مصدق مسلمان را نا مسلمان اعلام کرد. دیگری
استالینیسم که گفتمان غالب رهبریت حزب توده شد و ملی گرایی را زاده
گفتمانهای بورژوازی دانست و به نام جهان سوسیالیسم جهانی، روسیه را قلب
سوسیالیسم جهانی اعلام و چنان در این کعبه ذوب شد که حتی خواستار دادن حق
استحراج نفت شمال ایران به روسیه شد.
بیشتر
جریانها ونخبه های سیاسی این دو جریان(البته نه همه و تعدادی اهل اندیشه و
دارای عرق وطن را در میان این دو گروه می شناسم.) در رابطه با تحولاتی که
منجر به سقوط شوروی و ظهور آمریکا به عنوان تنها ابر قدرت و ظهور و گسترش
گفتمان جدیدی به نام جهانی شدن که کوشش داشت پوشش تئوریک این ظهور
بود(یادمان باشد که جهانی شدن/Globalization نه به معنی برداشته شدن مرزها
بلکه مرزها را به اختیار سرمایه داری جهانی در آوردن می باشد) شد براحتی
پوشش گفتمان امت اسلامی و سوسیالیسم جهانی خود را با پوشش جهانی شدن عوض
کردند چرا که در این تغییر هیچ نیازی به تغییر در اندیشه راهنما که همان
اصالت دادن به قدرت و عمل از طریق قدرت بود نبود.
عملکرد
دیگر این پوشش جدید این بود که برای بخدمت در آمدن بقدرت خارجی و نقش جاده
صاف کن آن را بازی کردن و جیره خوار آنها شدن که نقض استقلال وطن و خیانت
بوطن می باشد، توجیه ایجاد می کرد تا حدی که فعالان سیاسی که عمل سیاسی خود
را بر اصل موازنه منفی و در نتیجه عمل در استقلال و نیز از طریق مردم
تنظیم می کنند را ملی گرای سنتی! و در واقع امل خواندند.
عملکرد
سیاسی کسانی مانند آقای مجید محمدی و دیگر همکارانش مانند آقایان محسن
سازگارا، میر فطروس، عباس میلانی و...را اینگونه می شود فهمید. همه اینها
از آغاز زندگی سیاسی خود را در درون گفتمانهایی شروع کردند که
<بیوطن> بودن شرط ورودی به آن گفتمانها بوده است و در نتیجه یا ذوب
شده در اسطوره خمینی بودند یا در اسطوره استالین و حال ذوب شده در اسطوره
آمریکا چنانکه از پاپ کاتولیکتر شده و تعصبشان نسبت به ارباب بیش از خود
ارباب می شود. این را بوضوح تمام در جریان انتشار بعضی از اسناد کودتای 28
مرداد در زمان خرداد و به تعویق انداختن بخش دیگر و عکس العمل آقای مجید
محمدی( از کوششگران برای حمله نظامی آمریکا به ایران) می بینیم. خان می
بخشد و کدخدا نمی بخشد. دولت آمریکا از طریق رئیس جمهور و وزیر خارجه،
کلینتون و آلبرایت از نقش دولت آمریکا در کودتای 28 مرداد اظهار تاسف کرده و
برای نشان دادن واقعی بودن این تاسف هزاران صفحه از اسناد سازمان سیا و
نقش این سازمان در کودتا را منتشر کرد(وقتی این استاد منتشر شد من در اتاق
تحقیق دانشگاهمان بودم و در جا حدود 3000 صفحه از این اسناد را پرینت
گرفتم.) و حال آقای مجید محمدی، حقوق بگیر دستگاه سیاسی امریکا(چند سال پیش
در نهایت بی اخلاقی در توجیه پول گرفتن خود نوشته بود که همه پول می
گیرند.) مانند آقای میر فطروس(آقای محمد امینی در کتاب سوداگری با تاریخ،
تحریفهای گسترده ایشان را کتاب <آسیب شناسی یک شکست> را مستند نشان
داده اند.) پا را در یک کفش کرده اند که کودتا؟ چه کودتایی؟
پیشنهاد می کنم مقاله ایشان را بخوانید
انسان
پایش را نباید کج بگذارد ولی اگر گذاشت و ترمز وجدان در او عمل نکرد تا
اسفل السافلین خواهد رفت. آقای مجید محمدی بطور مکرر ثابت کرده اند که به
این گروه تعلق دارند و از آمریکا ستیزی به ذوب شدن در آمریکا رسیده اند.
درست مانند فرقه رجوی و اصلاح طلبان سابق و دخیل به ضریح کاخ سفید بسته های
حاضر. البته این نه راهی طولانی که تنها یک قدم بیشتر نیست چرا که هیچ
تغییری در اندیشه راهنما انجام نشده است و از آغاز این قدرت بوده است که
برای ایشان اصالت داشته و تقدس و حال نیز. تنها این مصداق است که فرق کرده
است چرا که وقتی که به قدرت اصالت داده شود، فرد به مانند کشتی بی لنگری
می شود که جهت حرکت را باد قدرتی که در بادبان افتاده است تعیین می کند و
فرداکه جهت باد عوض شود هیچ شک نکنید که ایشان و امثال ایشان در زیر علم آن
قدرت سینه خواهند زد و حنجره خواهند درید و قلم خواهند شکست.
https://khodnevis.org/article/62626#.VJlWG_9o4
رضا پرچیزاده در این رابطه نوشت:
"آمریکا دو رو دارد: یکی آن روی امپریالیستی و سرمایهداری و نژادپرستانه است که کسی نیست که دربارهاش نداند؛ یکی آن روی دیگر که در دیسکورسِ سیاسی کمتر دربارهاش میگویند و مینویسند. این رو با آن رو تضادهای فاحشی دارد. شاید یک بار مفصل و با جزئیاتِ تاریخی و تئوریک دربارهی آن رویش مقالهای نوشتم، اما این مقالهی اخیر مجید محمدی درباره کودتای ۲۸ مرداد - که روی سلطه جویانه آمریکا را به زشتترین شکلِ ممکن ارائه میکند - مرا بر آن داشت تا چند کلمهای درباره آن روی دیگر بنویسم تا بلکه بیانصافی نشده باشد. من خودم را آدمِ دنیادیدهای میدانم. بر حسبِ اجبار یا از روی علاقه به کشورهای زیادی سفر کردهام و در جاهای مختلفی زندگی کردهام. به جز این، به جهتِ دغدغهی حرفهای و از روی علاقهی تحقیقی خود را با انواع و اقسامِ فرهنگها آشنا کردهام. فرهنگشناسی برای من تنها حرفه نیست، لذتی است عظیم. در میان تمامِ فرهنگهایی که میشناسم، هیچکدام به اندازه فرهنگ آمریکایی لیبرال نیست. در بین مردمانی هم که میشناسم هیچکدام - به طور کل - به اندازه آمریکاییها خوشقلب و بامعرفت و آزادیخواه نیستند. حتی آن رِدنِک(red neck)های عقبافتادهی سنتی/مذهبیشان هم آدمهای بامعرفتی هستند و پرنسیپهای باحالی دارند. اینکه این روی آمریکا را ما نمیبینیم، به جز اینکه آن روی دیگرش رویش سایه میاندازد، یک دلیلش عدمِ آشناییِ ما و عدمِ تلاشِ ما برای شناخت است. متاسفانه قدرتمداران هم از آنجایی که به نفعِ خودشان میبینند، به جای اینکه به شناخت کمک کنند، تلاش بر دیوسازی و بدینترتیب جداسازی میکنند. این دنیا با دشمنی بهتر نمیشود. گرچه بعضی مواقع رفتارِ خصمانه اجتنابناپذیر است، اما اصل باید تفاهم باشد. و قدرتمداران تفاهم را دوست ندارند. آنها میخواهند دیکته کنند. مراقب باشیم با طنابِ پوسیدهی امثال مجید محمدیِ نئوکان - که روی دیگرِ جمهوری اسلامی و کمونیستهاست - در چاه نرویم."
این یاداشت را در این رابطه برای ایشان فرستادم:
"این تناقض از آنجا ناشی می شود که اقتصاد آمریکا/غرب بر سلطه بنا شده است و برای همین در همه کشورهای جهان برای خود(شرکتهای چند ملیتی خود) منافع قائل است. این دفاع از این منافع است که سبب کودتا کردن بر علیه دموکراسی در ایران و شیلی و...و می شود و این منافع است که از استبدادهای بس فاسد و سرکوبگری مانند عربستان و شیخهای خلیج فارس دفاع می کند و همکاری و چشم بر سرکوبها و نوع جدید برده داری(تمام شیخ نشینهای خلیج فارس بر برده داری جدید ساخته شده اند و مسئله فوتبال در قطر این واقعیت را تا حدی بر ملا کرده است.) و...و
خلاصه سیاست یک بام و دو هوا نتیجه این نوع رابطه می باشد. روی دیگر آمریکا همانطوری که شما اشاره کردید آزادیخواه بودن در صد بسیار بالایی از جامعه ملی و مدنی آن می باشد. البته نه اینکه این گفتمان کاملا مسلط باشد. قتلهای نژادی و تبرئه قاتلان نشان از این دارد که هنوز عنصر نژاد پرستی، برغم بیش از نیم قرن کوشش، بسیار فعال است و عمل می کند.
البته مشکلی جدی و روز افزون بین جامعه مدنی و دستگاه سیاسی آمریکا به علت قدرت فوق العاده لابیگری سیاسی - اقتصادی شرکتهای اقتصادی که حدود 400 نفر از آنها نیمی از ثروت آمریکا را در اختیار دارند و از طریق امپراطوری رسانه ای خود کوشش در شکل دادن به افکار عمومی در راستای نیاز خود دارند ایجاد شده است و اینکه جامعه می بیند که نفوذش بر تصمیمهای سیاسی روز بروز کم و کمتر می شود و این یکی از اصلی ترین علل کاهش شرکت کنندگان در انتخابات است. واکنش نوع دیگری که در سطح روشنفکران رو به افزایش است، کوشش در ایجاد دموکراسی رادیکال از طریق دور زدن لابی ها و شرکتهای اقتصادی می باشد.
رضا جان اگر موافق باشی کامنت شما را با کامنت خودم در بلاگم در رابطه با آقای مجید محمدی بگذارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر