۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

گفتا: ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست



تولید انبوه نخبگان سیاسی در خدمت قدرتهای خارجی، از شکستهای ایران از روسیه و قرارداهای گلستان و ترکمانچای که هنوز وجدان تاریخی ایرانیان وطن دوست را می آزارد  آغاز شد و دوران دوران انگلو فیلها و روسو فیلها و بعدها آمریکا فیلها در شکل پهلویسم و...و شد.  این شکستها که اولین تجربه واقعی از مدرنیسم در شکل تکنولوژی و سازماندهی برتر نظامی بود  سبب ایجاد عقده بد خیم حقارت در برابر غربی شد(جالب اینکه اروپای غربی هیچگاه روسیه را از خود و فرهنگ غرب نمی دانست و نگاهی حقارت آمیز به روسیه داشت.) عقده خود بر تر بینی در غرب و نیاز سیاست استعماری برای در اختیار داشتن نخبگان بومی در خدمت منافع غرب سبب شد تا هر چه بیشتر به گسترش این عقده، بخصوص در میان نخبگان جامعه دامن بزند.  از جمله عوارض این عقده، خود(هم به معنی فرد و هم به معنی فرهنگ و جامعه و وطنی که فرد به آن تعلق دارد.) را حقیر و پست شمردن و ارزش را در غربی کردن خود جستن می باشد. 

احساس حقارت در مقابل غربی و از غرب اسطوره ساختن و توانایی بکار گیری عقل نقاد و اینگونه توانایی دیدن نکات مثبت و منفی غرب را که خاصه هر جامعه ای می باشد را نداشتن و در نتیجه در دفاع از غرب و آمریکا از پاپ کاتولیکتر شدن، مخرج مشترک تمام کسانی می باشد که در واشنگتن چادر زده و دخیل به ضریح کاخ سفید بسته و در انتظار حمله نظامی این کشور بخاک وطن هستند می باشند.  کسانی همچون آقایان محسن سازگارا و مجید محمدی و رضا پهلوی و...و از این قوم و قبیله هستند.

نوع دیگر از اصحاب حقارت را در داخل رژیم و نخبگانش می توان جست که وقتی پوسته تظاهرشان را می شکافیم می بینیم که اکثریت مطلقشان را تشکیل می دهند و اینگونه است که آمریکا و آمریکا ستیزی را کرده اند محور هویت و زندگی سیاسی اشان و بدون آن حتی یک روز نفس سیاسی نمی توانند بکشند.

قدرت خارجی بدون در خدمت داشتن وابسته های داخلی و خائنان به استقلال وطن، قادر به ایجاد رابطه سلطه و سرکوب مردم سالاری نمی شد.

در این اوضاع و احوال ظهور افرادی مانند مصدق واقعا هیچ دستکم از معجزه نداشت و ندارد.  واقعیت این است که جریان مصدقی استقلال و آزادی که مردم را و نه قدرت خارجی را صاحب این کشور دانست، به آنها صمیمانه عشق ورزید و از طریق به یاد آوردن تواناییهای آنها، مردم را وارد صحنه سیاسی کرد تا معمار سرنوشت خود شوند، در سطح نخبگان در اقلیت محض بود ولی در میان جامعه ملی در اکثریت محض.  در حال حاضر نیز اینگونه است و رهروان اصیل استقلال و آزادی در میان نخبگان سیاسی در اقلیت هستند ولی از آنجا که زبان وجدان جامعه ملی می باشند دارای رابطه ای اورگانیک با جامعه و در اکثریت محض هستند.   اینگونه است که جامعه ملی ایران همیشه و هر گاه فرصتی بدست آورده نمایندگان این دو اصل را انتخاب کرده است
تا می توانیم بر کوششها برای قوی و قوی تر کردن دو اصل راهنمای استقلال و آزادی در وجدان جامعه ملی بیافزاییم.  حضور و عمل این وجدان است که نه تنها ایران را دچار سرنوشت تسلیم و افغانستان و سوریه و لیبی نمی کند بلکه ایران را مهد تولد مردمسالاری و حقوق انسان و حقوق ملی،در منطقه فرو رفته در خشونت و جنگ کرده و راه خروج از بحرانها را می نماید.

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست / واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستیِ بال نظر کرد و چنین گفت: / امروز همه رویِ زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم، از نظـرِ تیز / می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد / جنبیدنِ آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید / بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی / تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بـر بـالِ عـقاب آمـد آن تیرِ جـگردوز / وز ابر مر او را بسوی خاک فروکاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی / وآنگاه پرِ خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا: عجب است! این که ز چوب است و ز آهن / این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!
چون نیک نگه کرد و پرِ خویش بر او دید / گفتا: ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست!

ناصرخسرو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر