با سلام
خواندن مقاله آقای رضا علامه زاده را در رابطه
با این کتاب که در زیر آمده است به هموطنان توصیه می کنم و قبل از آن، اینهم تحلیل
من:
از زمان انقلاب مشروطه به بعد همواره دو خط در
مقابل یکدیگر ایستاده اند: خط استقلال و آزادی در برابر برابر خط وابستگی و
و استبداد یا خط مصدق در برابر خط سید ضیاء. در طول این زمان می بینیم
که این خط سید ضیاء است که با کودتای انگلیسی 1299 مانع از ادامه یافتن تجربه
انقلاب مشروطه می شود و استبدادی سرکوبگر و وابسته را از طریق رضا شاه بر وطن
تحمیل می کند و چنان وحشتی را بر جان جامعه می اندازد که بسیاری باور می کنند که
دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد و اینگونه است که حتی در چهار دیواری خانه های
خود جرئت انتقاد را بخود نمی دهند.
همین جریان است که در جریان جنبش
ملی کردن نفت، برضد مصدق دست به کودتا می زند و آیت الله کاشانی که در مجلس موسسان
به رضا شاه شدن رضا خان رای داده بود، به امید نخست وزیر شدن، دست بدست ایت الله
بهبهانی تا مغز استخوان انگلیسی ( ایشان همان کسی هستند که بعدها معلوم شد، معلم
آقای خمینی در سیاست بوده اند و بنا بر خاطرات آیت الله منتظری، آقای خمینی ایشان
را خبره در این امر می دانسته اند.) بر ضد مصدق، با کمک انگلیس و آمریکا دست به
کودتا می زند و تجربه دوم دموکراسی در خاورمیانه را خفه می کند.
و بالاخره همین جریان سید ضیا می
باشد که در جریان انقلاب 57 از طریق آقای حسن آیت ، اصل ولایت فقیه را حقنه پیش
نویس قانون اساسی که بر اساس آن، منبع حاکمیت و مشروعیت تنها مردم می بودند، می
کند و اولین مرحله کودتا بر علیه اندیشه راهنما و اهداف انقلاب بهمن را با موفقیت
باجرا در می آورد و بالاخره با شرکت فعال در کودتای سی خرداد بر علیه رئیس جمهوری
مصدقی که حاضر نشده بود اهداف انقلاب را فدای قدرت بیشتر کند، خط سید ضیاء را بار
دیگر و اینبار در پوشش اسلام ولایت فقیه بودند بر خط استقلال و آزادی حاکم
می کند.
حال نیز همین جریان می باشد که
بطور سیستماتیک برای قدرت را در درون خود نگاه داشتن ( تحویل گرفتن آن از ولایت
مطلقه فقیه به سلطنت وابسته، و مظهر خفت ملی آن، رضا پهلوی، که به اسرائیل می رود
و در نهایت بی شرمی از آنها پول و....و می خواهد.) به ترور سمبلهای استقلال و
آزادی دست می زند. از یک طرف امثال آقایان میر فطروس و شوکت و عباس میلانی و
دیگران از طریق تحریف و سانسور منابع دست به ترور شخصیت سمبلهای استقلال و آزادی
مانند مصدق و بنی صدر می زنند و از طرف دیگر کوشش وسیعی را در ایجاد این نظر که در
دوران جهانی شدن، سخن گفتن از استقلال، نشانه از زمان عقب ماندن و امل بودن می
باشد! تا وابستگی را در جامعه ای که در وجدان ملی آن، استقلال، اندیشه راهنمای آن
را تشکیل می دهد جا بیاندازند.
علت انتشار این کتاب را در این
کانتکست می شود فهمید. متاسفانه از عوارض فرهنگ استبدادی این می باشد که
بسیاری از اهل قلم از کرامت انسانی و غرور ملی محروم می باشند و بهمین جهت هم در
خوار و خفیف شمردن مردم حد نگاه نمی دارند ( که گونه ای فرافکنی می باشد.) و هم قلم
را به خدمت زر و زور در آوردن.
البته از آنجا که همگی این افراد
در گیر انواع و اقسام گفتمانهای قدرت می باشند و با واقعیت از طریق فیلتر قدرت است
که ارتباط برقرار می کنند، همیشه در دیدن واقعیت به خطا می روند و
"آرزو" و " خیال" را جانشین واقعیت می کنند و خود را در دنیای
مجازی زندانی می کنند ( نمونه های شفاف آن را می شود در ماه ها و روزهای آخر زندگی
مستبدان دید که بطور کامل با واقعیت قطع رابطه می کنند تا لحظه ای که مانند صدام
حسین او را از سوراخ به بیرون بکشند و یا مانند قذافی، با خشونتی باورنکردنی
به قتل برسانند.) خط سید ضیاء نیز به علت همین زندانی بودن است که از
یکطرف فکر می کند که همیشه بر اسب قدرت سوار خواهد بود ( نوع ولایت فقیه آن.) و از
طرف دیگر فکر می کند که وقتی قدرت خارجی اسباب سقوط رژیم را فراهم کرد، میوه رسیده
قدرت در دامان آنها فرو خواهد افتاد ( سلطنت طلبان و آقای رضا پهلوی که قسم خورده
که شاه است و این هم ربطی به ایرانی ها ندارد. آش کشک خالته بخوری پاته
نخوری پاته. اینهمه سفرهای ایشان به مراکز قدرت و نیز کوشش در خریدن نخبه
های ایرانی- همانکاری که قبلا مشایی به آن دست زده بود- در این کانتکست است
که قابل فهم می شود.)
البته به علت همین قطع رابطه با
واقعیت است که توجه ندارند که همانقدر که جامعه، به حق، رژیم حاضر را فاسدتر از
رژیم سلطنتی می داند، در فردای سقوط استبداد حاکم، چنین مقایسه ای دیگر وجود
نخواهد داشت. چرا که یکطرف مقایسه از بین رفته است و طرف دیگر دشمنی که در
مقایسه با آن خود را کمتر بد جلوه می داد، از دست داده است.
دیگر اینکه جامعه بعد از
120 سال مبارزه برای آزادی و استقلال خود را در وضعیتی جدید خواهد یافت، وضعیتی که
در آن یکبار برای همیشه انقلابها و جنبشهای 120 ساله را با استقرار حاکمیت
جمهور مردم بر سرنوشت خود به نتیجه برساند. به بیان دیگر، در وضعیت
جدید، دیگر جامعه نیازی برای نگاه به عقب نخواهد داشت و در نتیجه استقرار
نظام جمهوری و حاکمیت جمهور مردم بر سرنوشت خود، بروی خرابه های استبداد شاهی و
"دینی"، در سرزمینی مستقل و دولتی که مدافع حقوق انسانی و حقوق ملی وطن
باشد، نتیجه طبیعی و منطقی چنین وضعیتی خواهد بود.
زمان زمان جمهوری و استقرار
حاکمیت و ولایت مردم بر سرنوشت خود و ایجاد یکی از پویاترین دموکراسی ها در جهان
می باشد و نیک خواهد بود که استبدادیان و توجیه کنندگان وابستگی، به انسانیت و
کرامت انسانی خود عارف شده، عرق ملی بیابند و در صف مبارزان استقلال و آزادی جای
بگیرند.
مخلص
محمود دلخواسته
رضا
علامه زاده - آن خِشت بُوَد که پُر توان زد - خاطراتِ مشترکِ "پرویز
ثابتی" و "عرفان قانعیفرد"!
کتاب پرحجم "در دامگه حادثه" با این
پرسش قانعیفرد آغاز میشود: "در یکی از سندهای آرشیو مرکز اسناد انگلستان
دیدم که شما را فردی ناسیونالیست (یا ملیگرا) و طرفدار ملی شدن صنعن نفت معرفی میکند."
و پاسخ ثابتی این است: "بله!، صحیح است من شاید تا ٣۰ تیر ۱٣٣۱ طرفدار مصدق بودم. آن وقت من دانش آموز کلاس نهم بودم اما سالهای بعد از آن موضع برگشتم. آن موقع خود شاه هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود."
ثابتی در آن وقت نوجوانی شانزده ساله بود و نقشی در تب و تاب زمانه نداشت. ولی این باعث نمیشود که پرسشگر تا نزدیک به چهل صفحه پس از آن پرسش، در جزئیات نظرات ثانتی نسبت به مصدق و صدیقی و بازرگان و دیگر ملیگرایان ایران وارد نشود. پرسشگر که همواره دکتر مصدق را "مصدقالسطنه" می نامد هرچه میتواند برای سیاه کردن چهره مصدق تلاش می کند. به این اظهار نظر پرسشگر نگاه کنید که به جای پرسش طرح میشود:
"مورخان احترام خاصی را که برای سیاست قوامالسطنه دارند برای مصدقالسطنه قائل نیستند و او را بیشتر یک عوامفریب میشناسند و طرفداران متعصب او را هم به هوچیگری متهم میکنند."
و پاسخ دلخواهش را اینگونه میگیرد:
"بر خلاف ادعاهای طرفداران مصدق، من او را دیکتاتوری عوامفریب میدانم." (ص ۲۹)
از این جالب تر زیرنویسهای همین بده و بستان کوتاه است که نزدیک به یک صفحه با خط ریز ادامه دارد و در آن برای روشن کردن اتهام عوامفریبی مصدق چندین اتهام دیگر هم به او زده میشود!
حالا که به زیرنویس اشاره کردم باید بدانید که بیش از نیمی از کتاب به زیرنویسها اختصاص دارد که گاهی کل یک مقالهی بسیار بلند را که از اینترنت برداشته شده شامل میشود.
یک نمونه: زیرنویس ۱، از صفحه ۴۶ که تا صفحه ۵۵ ادامه مییابد! این زیرنویس که از سایت "خبر آنلاین" در ایران نقل شده، در توضیح حرف ثابتی که میگوید مصدق "هر کجا قانون را سد راه خود میدیده آن را نادیده گرفته و پایمال کرده است" آورده شده، یعنی پرسشگر ده صفحه شاهد برای اثبات حرف پرسش شونده آورده تا جای شک باقی نگذارد!
علاوه بر شاهد آوردن از مصدقستیزان حکومتی، که تا دلتان بخواهد در این سهدههی اخیر مطلب علیه او نوشتهاند، پرسشگر از مقامات رژیم شاه هم تا میتواند علیه مصدق شهادتنامه میآورد. یکی از آن ها اردشیر زاهدی است که هرگاه نقل قول از او در متن جا نیافتاده، در زیرنویس از آن بهره برده است!
همانطور که نوشتم، پرسشگر تا صفحه ۶۴ فقط به "مصدقالسطنه" و دور و بریهایش پرداخته و تازه در اینجاست که اولین پرسش مرتبط با مقام این "مقام امنیتی" را طرح میکند: "چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به جای رفتن به دادگستری و امور قضائی، سر از ساواک در آوردید؟"
اما ثابتی در نزدیک به یک صفحه توضیح، پاسخ پرسش را به روشنی نمیدهد و فقط میگوید که به کار سیاسی علاقمند بوده و "موقعی که فرصت استخدام در ساواک پیش آمد، فکر میکردم که این راه میانبر برای ورود به کار سیاسی است و در ساواک از همان ماههای اول ورود، مسئول بخش بررسیهای سیاسی در امنیت داخلی شدم."
پرسشگر نمیپرسد که چگونه برای کار سیاسی کردن به عضویت در ساواک اندیشیدید؛ چگونه و از چه طریق این فرصت پیش آمد؛ مگر ساواک بانک یا اداره فرهنگ بود که به راحتی وارد آن شوید؛ چطور بلافاصله به مقام بالائی رسیدید و مسئول یک بخش مهم شدید...؟
در عوض حرف را میگرداند و از کودتای عبدالکریم قاسم و سرنگونی سلطنت در عراق میپرسد، و موضوع چگونگی ورود ثابتی به ساواک فراموش میشود!
تا آنجا که خواندهام، به اشکال مختلف نام کسانی که گرایشات ملی داشتند و کم یا زیاد در میان مردم همچنان حرمت دارند برده میشود و به هر کدام برچسبی زده میشود، نه تنها از سوی ثابتی که ابدا عجیب نیست، که از سوی قانعی فرد. این تکههای کوتاه شده از گفتگوی آنان را که به اعتصاب آموزگاران و کشته شدن دکتر خانعلی مربوط است بخوانید تا ببینید چرا این کتاب را خاطرات مشترک این دو نفر نامیدهام:
ثابتی:... اعتصاب معلمین را آمریکائی ها راه انداختند...
قانعیفرد: قابل حدس است...
ثابتی: روز ١٢ اربیهشت ماه ١٣٤٠ بود.
قانعی فرد: دقیقا! همان روز سه شنبه که ٢ می ١٩٦١ می شود و ٣-٤ ماهی از رئیس جمهور شدن کندی در آمریکا می گذرد...
ثابتی: بله! روزی که ابوالحسن خانعلی کشته شد و بعدش روز تشییع جنازه او، در روز بعد، ماشینهای مستشاری آمریکا پشت سر این جنازه مشایعت میکردند...
قانعی فرد در توضیح نام خانعلی در زیر نویس، بدون اینکه به سند یا نوشتهای ارجاع دهد از خودش نوشته: خانعلی ... به ضرب گلوله افراد ناشناس کشته شد.
این ادعا از دهان ثابتی ابدا برایم عجیب نمیبود اما آیا قانعیفرد اصلا نشنیده است که سرگرد شهرستانی رئییس کلانتری دو، در بهارستان، به اتهام این قتل بازداشت شد؟ گرچه به سزای عملش نرسید.
او در رقابت با ثابتی در تحریف تاریخ و خدشهدار کردن چهرهی مخالفان شاه گاهی بسیار از او سبقت میگیرد. یک نمونه آشکار:
قانعی فرد: البته برخی از تحلیلگران معتقدند که مهدی بازرگان توسط آمریکا تحریک شده بود که بیاید و نهضت آزادی را تشکیل دهد.
ثابتی: تصور نمیکنم نهضت آزادی به تشویق و تحریک آمریکائی ها بوجود آمد. (ص ۹۱)
نمونه دیگر از لجنمال کردن دیگران:
ثابتی: براستی آزموده [دادستان دادگاه مصدق] افسری پاک و شجاع بود. اما محمد درخشش همه کارهایش با هوچیبازی بود.
قانعیفرد در توضیح نظر او در زیرنویس از یک ساواکی دیگر شاهد میآورد و می نویسد: "یکی از مقامات ساواک در گفتگو با راقم این سطور گفت درخشش انسانی شارلاتان و هوچی بود و غروری کاذب و تو خالی داشت" (ص ٩٨)
قانعیفرد با این کار ادعای ثابتی را دو میخه کند! و در صفحه دیگر دو باره یک پاس دقیق به ثابتی میدهد ولی وجدان (!) آقای ثابتی اجازه نمیدهد در هافساید شوت بزند:
قانعی فرد: فرمودید خیلی از اعتراض ها و تظاهرات را آمریکایی ها فراهم میکردند.
ثابتی: در مورد اعتصاب معلمین گفتم که آن ها دخالت داشتند!
و پاسخ ثابتی این است: "بله!، صحیح است من شاید تا ٣۰ تیر ۱٣٣۱ طرفدار مصدق بودم. آن وقت من دانش آموز کلاس نهم بودم اما سالهای بعد از آن موضع برگشتم. آن موقع خود شاه هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود."
ثابتی در آن وقت نوجوانی شانزده ساله بود و نقشی در تب و تاب زمانه نداشت. ولی این باعث نمیشود که پرسشگر تا نزدیک به چهل صفحه پس از آن پرسش، در جزئیات نظرات ثانتی نسبت به مصدق و صدیقی و بازرگان و دیگر ملیگرایان ایران وارد نشود. پرسشگر که همواره دکتر مصدق را "مصدقالسطنه" می نامد هرچه میتواند برای سیاه کردن چهره مصدق تلاش می کند. به این اظهار نظر پرسشگر نگاه کنید که به جای پرسش طرح میشود:
"مورخان احترام خاصی را که برای سیاست قوامالسطنه دارند برای مصدقالسطنه قائل نیستند و او را بیشتر یک عوامفریب میشناسند و طرفداران متعصب او را هم به هوچیگری متهم میکنند."
و پاسخ دلخواهش را اینگونه میگیرد:
"بر خلاف ادعاهای طرفداران مصدق، من او را دیکتاتوری عوامفریب میدانم." (ص ۲۹)
از این جالب تر زیرنویسهای همین بده و بستان کوتاه است که نزدیک به یک صفحه با خط ریز ادامه دارد و در آن برای روشن کردن اتهام عوامفریبی مصدق چندین اتهام دیگر هم به او زده میشود!
حالا که به زیرنویس اشاره کردم باید بدانید که بیش از نیمی از کتاب به زیرنویسها اختصاص دارد که گاهی کل یک مقالهی بسیار بلند را که از اینترنت برداشته شده شامل میشود.
یک نمونه: زیرنویس ۱، از صفحه ۴۶ که تا صفحه ۵۵ ادامه مییابد! این زیرنویس که از سایت "خبر آنلاین" در ایران نقل شده، در توضیح حرف ثابتی که میگوید مصدق "هر کجا قانون را سد راه خود میدیده آن را نادیده گرفته و پایمال کرده است" آورده شده، یعنی پرسشگر ده صفحه شاهد برای اثبات حرف پرسش شونده آورده تا جای شک باقی نگذارد!
علاوه بر شاهد آوردن از مصدقستیزان حکومتی، که تا دلتان بخواهد در این سهدههی اخیر مطلب علیه او نوشتهاند، پرسشگر از مقامات رژیم شاه هم تا میتواند علیه مصدق شهادتنامه میآورد. یکی از آن ها اردشیر زاهدی است که هرگاه نقل قول از او در متن جا نیافتاده، در زیرنویس از آن بهره برده است!
همانطور که نوشتم، پرسشگر تا صفحه ۶۴ فقط به "مصدقالسطنه" و دور و بریهایش پرداخته و تازه در اینجاست که اولین پرسش مرتبط با مقام این "مقام امنیتی" را طرح میکند: "چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به جای رفتن به دادگستری و امور قضائی، سر از ساواک در آوردید؟"
اما ثابتی در نزدیک به یک صفحه توضیح، پاسخ پرسش را به روشنی نمیدهد و فقط میگوید که به کار سیاسی علاقمند بوده و "موقعی که فرصت استخدام در ساواک پیش آمد، فکر میکردم که این راه میانبر برای ورود به کار سیاسی است و در ساواک از همان ماههای اول ورود، مسئول بخش بررسیهای سیاسی در امنیت داخلی شدم."
پرسشگر نمیپرسد که چگونه برای کار سیاسی کردن به عضویت در ساواک اندیشیدید؛ چگونه و از چه طریق این فرصت پیش آمد؛ مگر ساواک بانک یا اداره فرهنگ بود که به راحتی وارد آن شوید؛ چطور بلافاصله به مقام بالائی رسیدید و مسئول یک بخش مهم شدید...؟
در عوض حرف را میگرداند و از کودتای عبدالکریم قاسم و سرنگونی سلطنت در عراق میپرسد، و موضوع چگونگی ورود ثابتی به ساواک فراموش میشود!
تا آنجا که خواندهام، به اشکال مختلف نام کسانی که گرایشات ملی داشتند و کم یا زیاد در میان مردم همچنان حرمت دارند برده میشود و به هر کدام برچسبی زده میشود، نه تنها از سوی ثابتی که ابدا عجیب نیست، که از سوی قانعی فرد. این تکههای کوتاه شده از گفتگوی آنان را که به اعتصاب آموزگاران و کشته شدن دکتر خانعلی مربوط است بخوانید تا ببینید چرا این کتاب را خاطرات مشترک این دو نفر نامیدهام:
ثابتی:... اعتصاب معلمین را آمریکائی ها راه انداختند...
قانعیفرد: قابل حدس است...
ثابتی: روز ١٢ اربیهشت ماه ١٣٤٠ بود.
قانعی فرد: دقیقا! همان روز سه شنبه که ٢ می ١٩٦١ می شود و ٣-٤ ماهی از رئیس جمهور شدن کندی در آمریکا می گذرد...
ثابتی: بله! روزی که ابوالحسن خانعلی کشته شد و بعدش روز تشییع جنازه او، در روز بعد، ماشینهای مستشاری آمریکا پشت سر این جنازه مشایعت میکردند...
قانعی فرد در توضیح نام خانعلی در زیر نویس، بدون اینکه به سند یا نوشتهای ارجاع دهد از خودش نوشته: خانعلی ... به ضرب گلوله افراد ناشناس کشته شد.
این ادعا از دهان ثابتی ابدا برایم عجیب نمیبود اما آیا قانعیفرد اصلا نشنیده است که سرگرد شهرستانی رئییس کلانتری دو، در بهارستان، به اتهام این قتل بازداشت شد؟ گرچه به سزای عملش نرسید.
او در رقابت با ثابتی در تحریف تاریخ و خدشهدار کردن چهرهی مخالفان شاه گاهی بسیار از او سبقت میگیرد. یک نمونه آشکار:
قانعی فرد: البته برخی از تحلیلگران معتقدند که مهدی بازرگان توسط آمریکا تحریک شده بود که بیاید و نهضت آزادی را تشکیل دهد.
ثابتی: تصور نمیکنم نهضت آزادی به تشویق و تحریک آمریکائی ها بوجود آمد. (ص ۹۱)
نمونه دیگر از لجنمال کردن دیگران:
ثابتی: براستی آزموده [دادستان دادگاه مصدق] افسری پاک و شجاع بود. اما محمد درخشش همه کارهایش با هوچیبازی بود.
قانعیفرد در توضیح نظر او در زیرنویس از یک ساواکی دیگر شاهد میآورد و می نویسد: "یکی از مقامات ساواک در گفتگو با راقم این سطور گفت درخشش انسانی شارلاتان و هوچی بود و غروری کاذب و تو خالی داشت" (ص ٩٨)
قانعیفرد با این کار ادعای ثابتی را دو میخه کند! و در صفحه دیگر دو باره یک پاس دقیق به ثابتی میدهد ولی وجدان (!) آقای ثابتی اجازه نمیدهد در هافساید شوت بزند:
قانعی فرد: فرمودید خیلی از اعتراض ها و تظاهرات را آمریکایی ها فراهم میکردند.
ثابتی: در مورد اعتصاب معلمین گفتم که آن ها دخالت داشتند!
کسانی که برنامه "افق" که در ٧
فوریه ٢٠١٢ از صدای آمریکا پخش شد را دیدهاند باید بحث طولانی ثابتی در مورد
زیرنویسهای کتابِ "در دامگه حادثه" را که هنوز از چاپ در نیامده بود به
خاطر بیاورند. او در گفتگو با "سیامک دهقانپور"، مجری برنامه، به تفصیل
و با ذکر نمونه از محتوای زیرنویسها ابراز برائت کرد و برخی را نامرتبت به متن
نامید، و به صراحت گفت که فقط مسئول آنچه در متن آمده، هست. عرفان قانعیفرد،
پرسشگر و تدوین کنندهی کتاب هم در آغاز سخنش، در همان برنامه به تفصیل از دلائل
لزوم زیرنویسها گفت و از جمله به منظور "بر حذر داشتن از روایت یک
طرفه" تاکید ورزید. این بحث غیرطبیعی در مورد زیرنویس کتابی که هنوز منتشر
نشده بود از سوی هر دو طرف گفتگو، باید در ذهن بسیاری از تماشاگران مانده باشد.
حالا که کتاب را میخوانم تازه معنای آن بحث را میفهمم. از این رو در این بخش از
نوشتهام به این مقوله میپردازم.
در بخش اول نوشتهام نمونههائی از دو میخه کردن نظرات ثابتی در مورد مخالفین شاه آوردم تا نشان دهم برای کوبیدن آنان همسوئی غریبی میان متن و زیرنویس وجود دارد. مثلا در مورد مصدق و ملیگراهای دیگر مسئلهی "حذر کردن از روایت یک طرفه" رنگ میبازد و زیرنویس در هماهنگی کامل با متن قرار میگیرد.
اما حالا نمونههائی برایتان میآورم که چگونه زیرنویس، متن را به حاشیه میراند. ثابتی در توجیه برخورد ساواک با خمینی در جریان منجر به درگیریهای ١٥ خرداد ٤٢ میگوید "بعد از تحریم عید نوروز به وسیله خمینی و حادثه مدرسه فیضیه قم، فعالیتهای مخالفین تا خرداد شدت یافت که محرم فرارسید و آنها با استفاده از ماه محرم بر حملات و انتقادات از دولت افزودند. خمینی در سخنرانی ها حملات به شاه و دولت را به حد اعلا رسانید." ص ١٣٠
همین جمله آخر ثابتی موجب میشود که تدوین کننده تمام نطق کوبندهی خمینی را از اول تا آخر از مرجعی که اسم نمیبرد (صحیفه نور، لابد) رونویس کند که بیش از دو صفحه از کتاب را با خط ریز بگیرد، که اگر با خط مشابه متن نوشته میشد بر ٥ صفحه بالغ می شد!
این شیوه بارها، وقتی اسمی از خمینی می آید تکرار شده. در ص ١٤٦ ثابتی با اشاره به مصونیت مستشاران آمریکائی میگوید: "بیش از هفت ماه از آزادی [خمینی] از زندان نگذشته بود که دوباره رفت مسجد اعظم و شروع کرد علیه شاه و مملکت حرف زدن که شما دارید مملکت را میفروشید."
در اینجا قانعیفرد خواننده را یک بار دیگر به زیرنویسی به بلندی زیرنویس قبلی میبرد و نطق کامل خمینی علیه کاپیتولاسیون را، باز هم بدون ذکر ماخذ (صحیفه نور؟)، تمام و کمال میآورد. حالا فکر نکنید هر وقت ثابتی در متن به خمینی اشاره میکند قانعیفرد در زیرنویس حرفهایش را کامل میکند تا خوانندهی جستجوگر ناچار نباشد جای دیگری به دنبال آن بگردد.
نه، ابدا اینطور نیست. ثابتی در صفحه ١٧٠ در باره کار تبلیغاتی علیه خمینی میگوید: "در سال ١٣٥٣ ما ترتیبی دادیم که کتاب توضیحالمسائل او که حاوی مطالب مسخرهای از قبیل احکام شرعی در باره روابط جنسی با حیوانات و مرغ و خروس بود را تجدید چاپ و توزیع شود." قانعی فرد در این مورد لزومی نمیبیند راه خواننده را کوتاه کند و دستکم یک نمونه از این احکام را از توضیحالمسائل خمینی در زیرنویس بیاورد. و این در حالی است که زیرنویس های کتاب پر است از اسناد ساواک و شهریانی در مورد سرسختی مبارزاتی خمینی از آغاز تا انجام (نگاه کنید به زیرنویس ٣ صفحه ١٤٣و زیرنویس ٣ صفحه ١٤٨، تنها به عنوان نمونه).
حکایتِ زیرنویس در این کتاب حکایتی خواندنی است. من در میانهی راه متوجه شدم که اگر از بیکاری میمردم حاضر نبودم بخشهائی از خاطرات افرادی مثل ناطق نوری را در دفاع از هاشمی رفسنجانی در مورد اسلحهای که حسنعلی منصور با آن کشته شد بخوانم! ولی قانعیفرد مرا به بهانهی خاطرات ثابتی، به خواندن آن چرندیات طولانی، آن هم برگرفته از "سایت خبری عماریون" وادار کرد!
قانعیفرد که در مصاحبهی یاد شده در صدای آمریکا گفته بود برخی از زیرنویسها برای احتراز از روایت یک طرفه ضرورت داشت گمان کنم اشارهاش به زیرنویس شماره ٣ در صفحه ١٧٨ باشد که باز هم نزدیک به دو صفحه با خط ریز است و از کتاب "خاطرات آیت الله فلسفی" از "مرکز اسناد اسلامی" نقل شده است. در متن گفتگو با ثابتی در صفحات پیش از آن، ثابتی ماجرای در تله انداختن فلسفی را که حتی ملایان هم به فساد اخلاق او وقوف کامل داشتند به تفصیل تعریف میکند که چگونه ساواک خانم زیبا و لوندی را بر سر راه او میگذارد و زن به بهانهی سئوال شرعی داشتن، به فلسفی مراجعه میکند و میگوید چون همسرش همیشه در سفر است از نظر جنسی کمبود دارد، و بالاخره فلسفی را به خانه میکشاند و از همبستریاشان فیلم میگیرند. بعد وقتی فلسفی دوباره بر منبر شلتاق میکند تیمسار نصیری عکسها را (با ترفندی که بیان کاملش به درازا میکشد) نشانِ او میدهد، اما فلسفی با وقاحت کامل میگوید او را صیغه کرده بوده است! و وقتی تیمسار میگوید "صیغه دیگر غیر قانونی است. فلسفی گفت از نظر شرع و مذهب شیعه، صیغه مجاز است." ص ۱۷۷
این مختصری بود از حرفهای ثابتی در مورد فلسفی. قانعیفرد برای پرهیز از "روایت یک طرفه"، دو برابر آن را به رونویسی ورسیونِ آقای فلسفی اختصاص داده است که در آن آشکار میشود که چگونه ساواک عکس او را با زنی فاحشه مونتاژ کرده تا صدای حق طلب او را خاموش کند. فلسفی در آخر هم ادعا می کند که "پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد بلکه بر عکس عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود."
اشتیاق تدوین کننده کتاب به زیرنویس به حدی است که در صفحه ١٩٢ وقتی ثابتی از مصاحبه تلویزیونیاش در مورد ترور "تیمور بختیار" در عراق حرف میزند، قانعی فرد ما را به یک زیرنویس دو صفحهای، باز هم با خط ریز، رهنمون می شود که مربوط به همکاری "شاپور بختیار" با عراقی ها در حمله به ایران در سال پس از انقلاب است!!! آن هم برای اثبات نظر شاه که از زبان ثابتی این گونه بیان شده: "صدام حسین وابسته به انگلستان است."
او به تفصیل در این زیرنویس نشان میدهد که شاپور بختیار وابسته به عراق بود، و چندین سند از خیانتهای او رو میکند تا وابستگی صدام به انگلیس را اثبات کند! قانعیفرد در همان برنامه "افق" هم در پاسخ برسش دهقانپور که در کتاب چه چیزی در مورد روابط روحانیون با سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا آمده، تنها به اشارهای به تماس آیتالله بهشتی با "سی آی ا" بسنده میکند و بلافاصله از قول "گری سیک" این واقعیت مسلم را که مدارکش منتشر شده، زیر سئوال میبرد. در عوض صحبت را به خیانتهای شاپور بختیار، از دوره مصدق تا حمله صدام به ایران میکشاند، و از اینکه مثل مصدق، دور بختیار هم یک هالهی تقدس کشیدهاند شکوه میکند! میگوئید نه؟ یک بار دیگر برنامه افق را در یوتیوب ببینید.
اگر زیرنویس مربوط به دو بختیار به دلیل تشابه اسمی "پُل زدنِ" زبانی تلقی شود، این دو زیرنویسی که بدان اشاره میکنم، و هر دو دنبال هم در یک صفحه آمده، نوع دیگری از پل زدن را نشان میدهد؛ نوعی که اهل کامپیوتر "کات و پیست" مینامندش! منظورم زیرنویس شماره ۲ در صفحه ٢٤١ است که چهار خط از پنج خطش "کات و پیست شده"ی زیرنویس قبلی همان صفحه است!
یک نمونه دیگر هم از "حذر کردن از روایت یک طرفه" بدهم و پروندهی زیرنویس را ببندم. این نمونه البته نمونهی معکوس است، یعنی ثابتی اعترافی کرده که قانعیفرد در آن تردید دارد!
ثابتی از ماجرای دستگیری "داریوش اقبالی" میگوید. او گرچه از یافتن تریاک در خانه داریوش یاد میکند اما به صراحت می گوید که به خاطر خواندن ترانههای انقلابی او را گرفتیم: [اشرف پهلوی] گفت حالا این داریوش چه کار کرده است. گفتم او تصنیف انقلابی می خواند و مردم را تحریک می کند." ص ٢٠١
اما قانعیفرد در زیرنویس در توضیح نام داریوش مینویسد: "... روزنامه اطلاعات هم عکسی از او منتشر میکند که وی به جرم مواد مخدر دستگیر شده است. اما هوادارانش معتقدند که او به خاطر اجرای ترانههای سیاسی دستگیر شده بود". در واقع ثابتی هم جزو هواداران داریوش بود که جواب پرسش اشرف را بدان گونه داد!
از خوانندگان این مطلب پوزش میخواهم که به جای برداختن به متن سخنان پرویز ثابتی، به زیرنویس قانعیفرد پرداختم. در بخش بعد به "نبود شکنجه در ساواک" و "دموکرات بودن شاه"، "تلاش نافرجام جزنی و یارانش برای فرار"، و "عدم رابطهی ساواک با سیا و موساد" از زبان "مقام امنیتی" خواهم پرداخت!
در بخش اول نوشتهام نمونههائی از دو میخه کردن نظرات ثابتی در مورد مخالفین شاه آوردم تا نشان دهم برای کوبیدن آنان همسوئی غریبی میان متن و زیرنویس وجود دارد. مثلا در مورد مصدق و ملیگراهای دیگر مسئلهی "حذر کردن از روایت یک طرفه" رنگ میبازد و زیرنویس در هماهنگی کامل با متن قرار میگیرد.
اما حالا نمونههائی برایتان میآورم که چگونه زیرنویس، متن را به حاشیه میراند. ثابتی در توجیه برخورد ساواک با خمینی در جریان منجر به درگیریهای ١٥ خرداد ٤٢ میگوید "بعد از تحریم عید نوروز به وسیله خمینی و حادثه مدرسه فیضیه قم، فعالیتهای مخالفین تا خرداد شدت یافت که محرم فرارسید و آنها با استفاده از ماه محرم بر حملات و انتقادات از دولت افزودند. خمینی در سخنرانی ها حملات به شاه و دولت را به حد اعلا رسانید." ص ١٣٠
همین جمله آخر ثابتی موجب میشود که تدوین کننده تمام نطق کوبندهی خمینی را از اول تا آخر از مرجعی که اسم نمیبرد (صحیفه نور، لابد) رونویس کند که بیش از دو صفحه از کتاب را با خط ریز بگیرد، که اگر با خط مشابه متن نوشته میشد بر ٥ صفحه بالغ می شد!
این شیوه بارها، وقتی اسمی از خمینی می آید تکرار شده. در ص ١٤٦ ثابتی با اشاره به مصونیت مستشاران آمریکائی میگوید: "بیش از هفت ماه از آزادی [خمینی] از زندان نگذشته بود که دوباره رفت مسجد اعظم و شروع کرد علیه شاه و مملکت حرف زدن که شما دارید مملکت را میفروشید."
در اینجا قانعیفرد خواننده را یک بار دیگر به زیرنویسی به بلندی زیرنویس قبلی میبرد و نطق کامل خمینی علیه کاپیتولاسیون را، باز هم بدون ذکر ماخذ (صحیفه نور؟)، تمام و کمال میآورد. حالا فکر نکنید هر وقت ثابتی در متن به خمینی اشاره میکند قانعیفرد در زیرنویس حرفهایش را کامل میکند تا خوانندهی جستجوگر ناچار نباشد جای دیگری به دنبال آن بگردد.
نه، ابدا اینطور نیست. ثابتی در صفحه ١٧٠ در باره کار تبلیغاتی علیه خمینی میگوید: "در سال ١٣٥٣ ما ترتیبی دادیم که کتاب توضیحالمسائل او که حاوی مطالب مسخرهای از قبیل احکام شرعی در باره روابط جنسی با حیوانات و مرغ و خروس بود را تجدید چاپ و توزیع شود." قانعی فرد در این مورد لزومی نمیبیند راه خواننده را کوتاه کند و دستکم یک نمونه از این احکام را از توضیحالمسائل خمینی در زیرنویس بیاورد. و این در حالی است که زیرنویس های کتاب پر است از اسناد ساواک و شهریانی در مورد سرسختی مبارزاتی خمینی از آغاز تا انجام (نگاه کنید به زیرنویس ٣ صفحه ١٤٣و زیرنویس ٣ صفحه ١٤٨، تنها به عنوان نمونه).
حکایتِ زیرنویس در این کتاب حکایتی خواندنی است. من در میانهی راه متوجه شدم که اگر از بیکاری میمردم حاضر نبودم بخشهائی از خاطرات افرادی مثل ناطق نوری را در دفاع از هاشمی رفسنجانی در مورد اسلحهای که حسنعلی منصور با آن کشته شد بخوانم! ولی قانعیفرد مرا به بهانهی خاطرات ثابتی، به خواندن آن چرندیات طولانی، آن هم برگرفته از "سایت خبری عماریون" وادار کرد!
قانعیفرد که در مصاحبهی یاد شده در صدای آمریکا گفته بود برخی از زیرنویسها برای احتراز از روایت یک طرفه ضرورت داشت گمان کنم اشارهاش به زیرنویس شماره ٣ در صفحه ١٧٨ باشد که باز هم نزدیک به دو صفحه با خط ریز است و از کتاب "خاطرات آیت الله فلسفی" از "مرکز اسناد اسلامی" نقل شده است. در متن گفتگو با ثابتی در صفحات پیش از آن، ثابتی ماجرای در تله انداختن فلسفی را که حتی ملایان هم به فساد اخلاق او وقوف کامل داشتند به تفصیل تعریف میکند که چگونه ساواک خانم زیبا و لوندی را بر سر راه او میگذارد و زن به بهانهی سئوال شرعی داشتن، به فلسفی مراجعه میکند و میگوید چون همسرش همیشه در سفر است از نظر جنسی کمبود دارد، و بالاخره فلسفی را به خانه میکشاند و از همبستریاشان فیلم میگیرند. بعد وقتی فلسفی دوباره بر منبر شلتاق میکند تیمسار نصیری عکسها را (با ترفندی که بیان کاملش به درازا میکشد) نشانِ او میدهد، اما فلسفی با وقاحت کامل میگوید او را صیغه کرده بوده است! و وقتی تیمسار میگوید "صیغه دیگر غیر قانونی است. فلسفی گفت از نظر شرع و مذهب شیعه، صیغه مجاز است." ص ۱۷۷
این مختصری بود از حرفهای ثابتی در مورد فلسفی. قانعیفرد برای پرهیز از "روایت یک طرفه"، دو برابر آن را به رونویسی ورسیونِ آقای فلسفی اختصاص داده است که در آن آشکار میشود که چگونه ساواک عکس او را با زنی فاحشه مونتاژ کرده تا صدای حق طلب او را خاموش کند. فلسفی در آخر هم ادعا می کند که "پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد بلکه بر عکس عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود."
اشتیاق تدوین کننده کتاب به زیرنویس به حدی است که در صفحه ١٩٢ وقتی ثابتی از مصاحبه تلویزیونیاش در مورد ترور "تیمور بختیار" در عراق حرف میزند، قانعی فرد ما را به یک زیرنویس دو صفحهای، باز هم با خط ریز، رهنمون می شود که مربوط به همکاری "شاپور بختیار" با عراقی ها در حمله به ایران در سال پس از انقلاب است!!! آن هم برای اثبات نظر شاه که از زبان ثابتی این گونه بیان شده: "صدام حسین وابسته به انگلستان است."
او به تفصیل در این زیرنویس نشان میدهد که شاپور بختیار وابسته به عراق بود، و چندین سند از خیانتهای او رو میکند تا وابستگی صدام به انگلیس را اثبات کند! قانعیفرد در همان برنامه "افق" هم در پاسخ برسش دهقانپور که در کتاب چه چیزی در مورد روابط روحانیون با سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا آمده، تنها به اشارهای به تماس آیتالله بهشتی با "سی آی ا" بسنده میکند و بلافاصله از قول "گری سیک" این واقعیت مسلم را که مدارکش منتشر شده، زیر سئوال میبرد. در عوض صحبت را به خیانتهای شاپور بختیار، از دوره مصدق تا حمله صدام به ایران میکشاند، و از اینکه مثل مصدق، دور بختیار هم یک هالهی تقدس کشیدهاند شکوه میکند! میگوئید نه؟ یک بار دیگر برنامه افق را در یوتیوب ببینید.
اگر زیرنویس مربوط به دو بختیار به دلیل تشابه اسمی "پُل زدنِ" زبانی تلقی شود، این دو زیرنویسی که بدان اشاره میکنم، و هر دو دنبال هم در یک صفحه آمده، نوع دیگری از پل زدن را نشان میدهد؛ نوعی که اهل کامپیوتر "کات و پیست" مینامندش! منظورم زیرنویس شماره ۲ در صفحه ٢٤١ است که چهار خط از پنج خطش "کات و پیست شده"ی زیرنویس قبلی همان صفحه است!
یک نمونه دیگر هم از "حذر کردن از روایت یک طرفه" بدهم و پروندهی زیرنویس را ببندم. این نمونه البته نمونهی معکوس است، یعنی ثابتی اعترافی کرده که قانعیفرد در آن تردید دارد!
ثابتی از ماجرای دستگیری "داریوش اقبالی" میگوید. او گرچه از یافتن تریاک در خانه داریوش یاد میکند اما به صراحت می گوید که به خاطر خواندن ترانههای انقلابی او را گرفتیم: [اشرف پهلوی] گفت حالا این داریوش چه کار کرده است. گفتم او تصنیف انقلابی می خواند و مردم را تحریک می کند." ص ٢٠١
اما قانعیفرد در زیرنویس در توضیح نام داریوش مینویسد: "... روزنامه اطلاعات هم عکسی از او منتشر میکند که وی به جرم مواد مخدر دستگیر شده است. اما هوادارانش معتقدند که او به خاطر اجرای ترانههای سیاسی دستگیر شده بود". در واقع ثابتی هم جزو هواداران داریوش بود که جواب پرسش اشرف را بدان گونه داد!
از خوانندگان این مطلب پوزش میخواهم که به جای برداختن به متن سخنان پرویز ثابتی، به زیرنویس قانعیفرد پرداختم. در بخش بعد به "نبود شکنجه در ساواک" و "دموکرات بودن شاه"، "تلاش نافرجام جزنی و یارانش برای فرار"، و "عدم رابطهی ساواک با سیا و موساد" از زبان "مقام امنیتی" خواهم پرداخت!
در آخرین بخش از مرور و بررسی کتاب پر حجم
"در دامگه حادثه" میخواهم سعی کنم بفهمم اشارهی عنوان کتاب به کدام
"حادثه" میتواند باشد. شاید منظور تدوین کننده از انتخاب این عنوان،
"حادثه"ی مقام امنیتی شدن یک دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران باشد؛
شاید هم "حادثه"ی انقلاب، که او را از دایره قدرت برای سه دهه به
مخفیگاه فرستاد. بعید هم نیست اشاره اش به "حادثه"ی در دام انداختن
ثابتی برای قبول پیشنهاد مصاحبه بوده باشد؛ کاری که بیتردید به سادگی از عهده هر
تاریخنگاری بر نمیآمد، و از این زاویه باید به قانعیفرد دست مریزاد گفت.
پاسخ به این پرسشِ ذهنی هر چه باشد، بخش قابل ملاحظهای از کتاب به ابراز نظرات ثابتی به "حادثه" انقلاب، زمینهها و تاکتیکهای دو سوی "حادثه"، و در نهایت خروج ایشان از کشور، و سقوط پادشاهی اختصاص یافته است.
این قسمت از کتاب که بر ۲۵۰ صفحه بالغ میشود از زوایای مختلف قابل بررسی است که هر یک فرصت بسیاری میطلبد. من فقط به یک زاویهی حساس آن، یعنی موضع آقای ثابتی در برخورد با "حادثه" انقلاب، میپردازم.
اگر بخواهم جملاتِ خود او را به شهادت بگیرم، ده ها صفحه هم برای نقل قولها کفایت نمیکند. به ناچار به خلاصه میگویم که ثابتی تلاش میکند نشان دهد که از وقتی شاه تحت فشار کارتر موضع نرمتری نسبت به مخالفینش گرفت، و مخالفین هم با آگاهی به این نقطه ضعف بر شدت مخالفتشان به اشکال مختلف افزودند، این ثابتی بود که به شکل پیگیر و مداوم بر خطرات این سیاست تازه به رئیس ساواک، نخست وزیر، شاه و ملکه تاکید ورزید ولی شاه در اثر برخوردهای غلط ملکه و مقدم (آخرین رئیس ساواک) و آموزگار (نخست وزیر) و... به سیاست غلط مماشات با مخالفین ادامه داد و ساواک را از انجام وظیفه قانونیاش بازداشت. وگرنه با دستگیری ۱۵۰۰ نفر در زمان آموزگار، آسیاب به روال سابق برمیگشت.
"...[به آموزگار] گفتم: ما پاسخگو به محافل بینالمللی نیستیم، ما باید پاسخگو به قانون مملکت باشیم... آموزگار گفت: این استدلالها پذیرفتنی نیست و ما نمیتوانیم به سیاستهای گذشته برگردیم." صفحه ۴۱۶
"من مجددا با مقدم وارد بگومگو شدم و گفتم کارهائی را که اکنون اعلیحضرت دنبال میکنند و میبینم شما هم صد در صد صحیح میدانید نوعی انتحار است، و من آماده برای انتحار نیستم و نمیتوانم کورکورانه دستور اجرا کنم." صفحه ۴۲۹
"[مقدم در سمینار روسای ساواک] گفت: ما سالها به خواستههای مردم بیاعتنائی کرده و اعمال قدرت نمودهایم، و اکنون زمان آن فرا رسیده که به مردم احترام گذارده و اعتماد آنها را جلب ... کنیم." صفحه ۵۱۰
"... گفتم: من با این کارهائی که شما میکنید موافق نیستم! ولی الان شما رئیس سازمان شدهاید و حقِ شماست،... و من هم ناچارم به دستورات شما عمل کنم." همان صفحه
اما علیرغم قولش به اجرای دستورات مافوق، از پاپوشدوزی برای رئیس خودش هم ابائی ندارد:
"... برای شاه پیغام فرستادم که مقدم با مخالفین رژیم همدردی نشان میدهد و ارتباطات مشکوک و مضر به مصالح ملی برقرار کرده، و باید از ساواک کنار گذاشته شود، که شاه گفته بود که مرا احضار و حرفهایم را خواهد شنید ولی به جای احضار از کار برکنار شدم!" صفحه ۵۱٣
ثابتی در عین حال حواسش هست که دفاع از موضع تندروانهاش موجب نشود که مخالفینش او را غیردموکرات و موافق کاربُردِ زور بخوانند. لذا جابجا تاکید میکند که "معتقد به اصلاحاتی در ساختار سیاسی کشور و دادن آزادیهای سیاسی بیشتر، ولی به صورت تدریجی و ابتدا به موافقین و سپس به مخالفین رژیم" بوده است. (ص ۴۲٨)
و در این اعتقاد جالب توجهاش، یعنی "دادن آزادی به موافقین رژیم"، نمونههای جالبی ذکر میکند که برخی بیشتر به جوک شبیه است:
"شهبانو مرا احضار کرد و گفت: شنیدهام شما در جلسات کمیسیون میگوئید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهید بعد به مخالفین. کدام طرفدار رژیم آزادی ندارد؟ گفتم: خود من! آزادی بیان ندارم!" صفحه ٣۴۹
در اواخر نخست وزیری آموزگار، و آمدن شریف امامی به جای او، ثابتی به تفصیل از تزلزل شاه و احتمال کناره گیریاش از سلطنت در گفتگوی با مقامات سخن میگوید، که برخی از نقل قولهایش برای درک تراژدی شاه، به عنوان یک پادشاه مستبد اما متزلزل، برای هنرمندانی که روزی بخواهند زندگی آخرین شاه ایران را در یک اثر هنری منعکس کنند، بسیار حائز اهمیت است.
"... [آموزگار] گفت: شاهنشاه از نمکناشناسی مردم خسته شدهاند و اگر وضع به این ترتیب ادامه یابد ممکن است ایشان اصولا این مردم را رها کنند و بروند!" صفحه ۴۴۲
"... [ارتشبد فردوست] گفته بود: شاهنشاه همه این تحریکات را از ناحیه دول بزرگ میدانند و حتی تصمیم داشتهاند که از سلطنت کنارهگیری، و کشور را ترک گویند." صفحه ۴۴٣
"... [والاحضرت اشرف] گفته بود: شاه از حق ناشناسی این مردم خسته شدهاند و ممکن است سلطنت را رها کرده و کشور را ترک کنند." همان صفحه
ثابتی از نگاه خود، تمام رخدادهای روزهای انقلاب را یکی یکی بر می شمرد و مخالفتش را با هر تصمیمی از سوی هر کسی که بوی انعطاف داشته اعلام میکند. او وقتی خبر احتمال موافقت شاه با آزادی هزار زندانی سیاسی را در دورهی شریف امامی میشنود، در گزارشی می نویسد:
"آزادی زندانیان باقی مانده از زندان خیانت به کشور است و هر کس در این شرائط دنبال آزاد کردن کسانی باشد که دشمن قسم خورده رژیم هستند یا خائن است و یا عوامفریب..." صفحه ۴۶۱
با شرمندگی باید بگویم که من، راقم این سطور، یکی از آن هزار نفر بودم!
ثابتی فقط چهار روز پس از آزادی من از زندان، در روز نهم آبان ۱٣۵۷، به دلائلی که خودش شرح میدهد و من به آن اشاره خواهم کرد کشور را به بهانهی استفاده از مرخصی ترک میکند، و شاه و دستگاه رو به نابودیاش را تنها میگذارد.
"به هویدا گفتم: ... من یک مرخصی طولانی در پیش دارم و به علاوه شنیدهام که شاه و شهبانو و شریف امامی و مقدم قصد دارند عده بیشتری از وزرا و مقامات و مسئولان سابق را بازداشت کنند که ارتشبد نصیری نیز جزو آنهاست و ممکن است که نام مرا نیز در لیست منظور نمایند، لذا هر چه زودتر عازم خارج خواهم شد." صفحه ۴۷۲
هویدا مدتی بعد، در دوره ازهاری دستگیر شد، و ثابتی میگوید وقتی در بازداشت ساواک بود برایش به خارج از کشور پیغام فرستاد که: "مبادا به وعدههای شاه و مقدم اعتماد کرده و به کشور بازگردی." صفحه ۴۷۴
برای پایان دادن به این مرور نسبتا شتابزده، که اگر جلوی خودم را نگیرم بیش از اینها میتواند وقت من و شما را بگیرد، یک پرسش و پاسخ کوتاه از صفحه ۴۹۹ را انتخاب کردهام که نشانهی کامل چشم بستن ثابتی به واقعیت، حتی پس از گذشت سه دهه است:
"قانعی فرد: به نقش ساواک در فروپاشی حکومت پهلوی باور دارید؟
ثابتی: نخیر! چه نقشی؟ میشود گفت مقدم نقش داشت نه ساواک."
پایان
پاسخ به این پرسشِ ذهنی هر چه باشد، بخش قابل ملاحظهای از کتاب به ابراز نظرات ثابتی به "حادثه" انقلاب، زمینهها و تاکتیکهای دو سوی "حادثه"، و در نهایت خروج ایشان از کشور، و سقوط پادشاهی اختصاص یافته است.
این قسمت از کتاب که بر ۲۵۰ صفحه بالغ میشود از زوایای مختلف قابل بررسی است که هر یک فرصت بسیاری میطلبد. من فقط به یک زاویهی حساس آن، یعنی موضع آقای ثابتی در برخورد با "حادثه" انقلاب، میپردازم.
اگر بخواهم جملاتِ خود او را به شهادت بگیرم، ده ها صفحه هم برای نقل قولها کفایت نمیکند. به ناچار به خلاصه میگویم که ثابتی تلاش میکند نشان دهد که از وقتی شاه تحت فشار کارتر موضع نرمتری نسبت به مخالفینش گرفت، و مخالفین هم با آگاهی به این نقطه ضعف بر شدت مخالفتشان به اشکال مختلف افزودند، این ثابتی بود که به شکل پیگیر و مداوم بر خطرات این سیاست تازه به رئیس ساواک، نخست وزیر، شاه و ملکه تاکید ورزید ولی شاه در اثر برخوردهای غلط ملکه و مقدم (آخرین رئیس ساواک) و آموزگار (نخست وزیر) و... به سیاست غلط مماشات با مخالفین ادامه داد و ساواک را از انجام وظیفه قانونیاش بازداشت. وگرنه با دستگیری ۱۵۰۰ نفر در زمان آموزگار، آسیاب به روال سابق برمیگشت.
"...[به آموزگار] گفتم: ما پاسخگو به محافل بینالمللی نیستیم، ما باید پاسخگو به قانون مملکت باشیم... آموزگار گفت: این استدلالها پذیرفتنی نیست و ما نمیتوانیم به سیاستهای گذشته برگردیم." صفحه ۴۱۶
"من مجددا با مقدم وارد بگومگو شدم و گفتم کارهائی را که اکنون اعلیحضرت دنبال میکنند و میبینم شما هم صد در صد صحیح میدانید نوعی انتحار است، و من آماده برای انتحار نیستم و نمیتوانم کورکورانه دستور اجرا کنم." صفحه ۴۲۹
"[مقدم در سمینار روسای ساواک] گفت: ما سالها به خواستههای مردم بیاعتنائی کرده و اعمال قدرت نمودهایم، و اکنون زمان آن فرا رسیده که به مردم احترام گذارده و اعتماد آنها را جلب ... کنیم." صفحه ۵۱۰
"... گفتم: من با این کارهائی که شما میکنید موافق نیستم! ولی الان شما رئیس سازمان شدهاید و حقِ شماست،... و من هم ناچارم به دستورات شما عمل کنم." همان صفحه
اما علیرغم قولش به اجرای دستورات مافوق، از پاپوشدوزی برای رئیس خودش هم ابائی ندارد:
"... برای شاه پیغام فرستادم که مقدم با مخالفین رژیم همدردی نشان میدهد و ارتباطات مشکوک و مضر به مصالح ملی برقرار کرده، و باید از ساواک کنار گذاشته شود، که شاه گفته بود که مرا احضار و حرفهایم را خواهد شنید ولی به جای احضار از کار برکنار شدم!" صفحه ۵۱٣
ثابتی در عین حال حواسش هست که دفاع از موضع تندروانهاش موجب نشود که مخالفینش او را غیردموکرات و موافق کاربُردِ زور بخوانند. لذا جابجا تاکید میکند که "معتقد به اصلاحاتی در ساختار سیاسی کشور و دادن آزادیهای سیاسی بیشتر، ولی به صورت تدریجی و ابتدا به موافقین و سپس به مخالفین رژیم" بوده است. (ص ۴۲٨)
و در این اعتقاد جالب توجهاش، یعنی "دادن آزادی به موافقین رژیم"، نمونههای جالبی ذکر میکند که برخی بیشتر به جوک شبیه است:
"شهبانو مرا احضار کرد و گفت: شنیدهام شما در جلسات کمیسیون میگوئید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهید بعد به مخالفین. کدام طرفدار رژیم آزادی ندارد؟ گفتم: خود من! آزادی بیان ندارم!" صفحه ٣۴۹
در اواخر نخست وزیری آموزگار، و آمدن شریف امامی به جای او، ثابتی به تفصیل از تزلزل شاه و احتمال کناره گیریاش از سلطنت در گفتگوی با مقامات سخن میگوید، که برخی از نقل قولهایش برای درک تراژدی شاه، به عنوان یک پادشاه مستبد اما متزلزل، برای هنرمندانی که روزی بخواهند زندگی آخرین شاه ایران را در یک اثر هنری منعکس کنند، بسیار حائز اهمیت است.
"... [آموزگار] گفت: شاهنشاه از نمکناشناسی مردم خسته شدهاند و اگر وضع به این ترتیب ادامه یابد ممکن است ایشان اصولا این مردم را رها کنند و بروند!" صفحه ۴۴۲
"... [ارتشبد فردوست] گفته بود: شاهنشاه همه این تحریکات را از ناحیه دول بزرگ میدانند و حتی تصمیم داشتهاند که از سلطنت کنارهگیری، و کشور را ترک گویند." صفحه ۴۴٣
"... [والاحضرت اشرف] گفته بود: شاه از حق ناشناسی این مردم خسته شدهاند و ممکن است سلطنت را رها کرده و کشور را ترک کنند." همان صفحه
ثابتی از نگاه خود، تمام رخدادهای روزهای انقلاب را یکی یکی بر می شمرد و مخالفتش را با هر تصمیمی از سوی هر کسی که بوی انعطاف داشته اعلام میکند. او وقتی خبر احتمال موافقت شاه با آزادی هزار زندانی سیاسی را در دورهی شریف امامی میشنود، در گزارشی می نویسد:
"آزادی زندانیان باقی مانده از زندان خیانت به کشور است و هر کس در این شرائط دنبال آزاد کردن کسانی باشد که دشمن قسم خورده رژیم هستند یا خائن است و یا عوامفریب..." صفحه ۴۶۱
با شرمندگی باید بگویم که من، راقم این سطور، یکی از آن هزار نفر بودم!
ثابتی فقط چهار روز پس از آزادی من از زندان، در روز نهم آبان ۱٣۵۷، به دلائلی که خودش شرح میدهد و من به آن اشاره خواهم کرد کشور را به بهانهی استفاده از مرخصی ترک میکند، و شاه و دستگاه رو به نابودیاش را تنها میگذارد.
"به هویدا گفتم: ... من یک مرخصی طولانی در پیش دارم و به علاوه شنیدهام که شاه و شهبانو و شریف امامی و مقدم قصد دارند عده بیشتری از وزرا و مقامات و مسئولان سابق را بازداشت کنند که ارتشبد نصیری نیز جزو آنهاست و ممکن است که نام مرا نیز در لیست منظور نمایند، لذا هر چه زودتر عازم خارج خواهم شد." صفحه ۴۷۲
هویدا مدتی بعد، در دوره ازهاری دستگیر شد، و ثابتی میگوید وقتی در بازداشت ساواک بود برایش به خارج از کشور پیغام فرستاد که: "مبادا به وعدههای شاه و مقدم اعتماد کرده و به کشور بازگردی." صفحه ۴۷۴
برای پایان دادن به این مرور نسبتا شتابزده، که اگر جلوی خودم را نگیرم بیش از اینها میتواند وقت من و شما را بگیرد، یک پرسش و پاسخ کوتاه از صفحه ۴۹۹ را انتخاب کردهام که نشانهی کامل چشم بستن ثابتی به واقعیت، حتی پس از گذشت سه دهه است:
"قانعی فرد: به نقش ساواک در فروپاشی حکومت پهلوی باور دارید؟
ثابتی: نخیر! چه نقشی؟ میشود گفت مقدم نقش داشت نه ساواک."
پایان
منبع: سایت اخبار روز - 16/02/1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر