پیشنهاد می کنم که به این
سخنرانی گوش کنید. جوانی که از سخن گفتن
به فارسی شرم دارد با بی شرمی خیره کننده ای راست و دروغ را در هم می آمیزد و تاریخ چند هزار ساله کشور را از رضا شاه شروع می کند تا از
آن این نظر را استخراج کند که ملتی به نام ایران وجود دارد که از طریق کشتار و
فریب، غیر ایرانی ها را تحت سلطه خود نگاه داشته است و آرزوی زمانی را می کند که
کشورهای آذربایجان جنوبی، کردستان، ترکمنستان، بلوچستان، عربستان، و..و جانشین
کشوری به نام ایران شوند.
http://www.youtube.com/watch?v=kwxnqv3Tnqc&feature=youtu.be
قصد پرداختن به مباحث
تاریخی و اینکه کشوری بنام ایران فرآیند
این چند قومیتی و چند فرهنگی بودن است است. یعنی اینکه چیزی به معنی ایرانی خالص و
بیرون از اقوام اساسا وجود ندارد و اینکه عنصر ایرانیت یک خصیصه جمعی است که محصول
کنش های متقابل اقوام و فرهنگ های مختلف که همگی اقوام در ساختن آن شرکت کرده اند،
ندارم. بلکه هدف از این یاداشت این است که
این سخن را مطرح کنم که چرا سازمانها و گروه هایی شکل گرفته بر عنصر قومیت، از
طریق تحریف و جعل تاریخ، در آرزوی تجزیه کشوری هستند که از بسیار معدود کشورهایی در
جهان می باشد که در طول تاریخ اقوام متفاوت در آن، رابطه ای اورگانیک با یکدیگر بر
قرار کرده و مخرج مشترک فرهنگی و سیاسی که همان عنصر ایرانیت می باشد را خلق کرده
اند؟ یا به قول حسنین هیکل، در خاورمیانه تنها
دو کشور طبیعی وجود دارند یکی مصر است و دیگری ایران. چگونه است که این افراد نه تنها چشم بر تاریخ
می بندند، بلکه به تحریف و جعل آن می پردازند تا روایت مورد نظر خود را بیان کنند؟
البته علت را باید در موقعیت فوق العاده مهم استراتژیک و جغرافیایی
ایران و حضور قدرتهای مسلط در آن دید: اسرائیل ( بخصوص راستهای اسرائیل.) از بدو وجود خود، به علت بسیار کوچک بودنشان و
بسیار بزرگ بودن برنامه های آینده اشان که همان تبدیل شدن به قدرت مسلط منطقه بود،
طرح موزاییکی شدن خاورمیانه را دنبال می کرد. به این معنی که کشورهای منطقه را به
قومیتهای موجود در آن تجریه کند تا کشورهای بزرگ به کشورهای کوچک درگیر جنگ با
یکدیگر تبدیل شده و در نتیجه بتواند قدرت مسلط منطقه بشود. بهمین علت بود که از کردهای بارزانی در جنگ
علیه رژیم بعثی عراق حمایت می کرد و یا در لبنان به حمایت از اقوام مسیحی که هسته
مرکزی فالانژها را تشکیل می دادند دست زد.
البته از زمان انقلاب 57 به بعد که اسرائیل، متحد اصلی ( و بقول
راستهای اسرائیلی، ایران متحد طبیعی آنها در برابر کشورهای عرب بود.) خود در
خارمیانه، شاه ایران، را از دست داد، لازم دانست که این سیاست را در مورد ایران نیز اعمال کند، چرا که بقول
یکی از سیاستمدارهایشان که در چند سال پیش که گفت ایران بیش از حد بزرگ است! ( در
حالیکه از منظر تاریخی، ایران هیچگاه این اندازه کوچک نبوده است.) بهمین علت است
که از سازمانهای تجزیه طلب در کردستان و بلوچستان و..و حمایت می کند.
البته این اجرای این سیاست در راستای برنامه بسیار وسیعتری می باشد که
جناح راست حاکمه آمریکا در پی آن بوده است که در سخنان هنری کیسینجر، بروشنی خود
را نشان می هد:
“آمریکا
در حالِ گسترش دام برای روسیه و چین است و دراین استراتژی آخرین میخِ
"تابوت"، ایران است، کشوری که هدفِ اصلی اسرائیل هم است. جنگ میتواند
شروع شود. من به پنتاگون گفته بودم که هفت کشورِ خاورِ میانه بدلیل منابع طبیعی
آنها باید مهار شوند. آخرینِ آنها ایران است. برای
این استراتژی پنتاگون تقریبا خوب عمل کرده و فقط ایران مانده است. ایران می تواند
شرایط را به نفعِ ما رقم بزند. نیروهای جوانِ ما آمادگی
چنین جنگی را دارند و ما میتوانیم از پس آن بر بیائیم. اگر "نفت" را
مهار کنیم، کشورها را مهار کرده ایم و وقتی "غذا" را مهار کنیم، ملتها را
مهار کرده ایم.”(1)
البته در این میان باید به نقش ترکیه که ترکیب ایدئولوژی
پان ترکیسم آتاتورک که الهام گرفته از فاشیسم اروپایی می باشد، با سیاست دولت
اودوغان که به نظر می رسد در رویای باز سازی امپراطوری عثمانی می باشد و نیز سیاست
عربستان که در صدد دفع خطر ایران و قدرت
اول خلیج فارس شدن می باشد را در نظر گرفت.
این مجموعه سبب شده است که تمامی این کشورها و یا جریانهایی
در درون این کشورها ( مانند نئوکانزواتیوها) یا جریانهای تجزیه طلب را ایجاد و یا
از آنها حمایت کنند. در این کانتکست در
شفافیت کامل می شود دید که کسانی که آگاهانه و یا نا آگاهانه، خود را در خدمت این قدرتها
در می آورند و عامل آنها می شوند، از منظر وجدان جامعه ملی ایران، که استقلال،
عنصر اصلی آنرا تشکیل می دهد، خائن هستند و این وجدان، با آنها معامله خائن را
خواهد کرد. نیک خواهد بود که هر چه زودتر
دست از خیانت بر دارند و در زمانی که بعد از حدود 120 سال مبارزه برای استقرار
آزادیها و مردمسالاری، اجماع عظیمی در جامعه برای استقرار این اصول ایجاد و موانع
ساختاری آن یک به یک یا از جا برکنده و یا در حال از جا برکنده شوند، همراه این کاروان
شوند و شرم و حسرت در آینده را سهم خود از این جنبش تاریخی نکنند.
(1): http://counterpsyops.com/2012/01/13/henry-kissinger-if-you-cant-hear-the-drums-of-war-you-must-be-deaf-accurate-satire/
در این رابطه هموطنی، مقاله زیر را فرستاد و من نیز پاسخ زیرتر! را نوشتم:
پاسخ من:
نمی دانم آقای کاکارش چقدر با ادبیات ما آشنایی دارند. در این شک نیست که ما از طریق دموکراسی هم می توانیم استبداد اکثریت بر اقلیت را نیز تحمیل کنیم. به همین علت است که:
- هدف نهایی ما استقرار مردم سالاری مشارکتی و شورایی می باشد و به دموکراسی پارلمانی تنها به عنوان قدمی در آن جهت نگاه می کنیم و امید داریم که از طریق گفتگو و دامن زدن به مباحث لازم، جامعه، خود در این رابطه فعال شود، انسانها، به استعداد ذاتی رهبری در خود عارف شده و با کوشش و تمرین آن را رشد دهند و معمار سرنوشت خود شوند.
- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم، ازادی را ذاتی هر فرد می داند و در پی تحلیل روابط قدرت در رابطه: فرد با خود، فرد با جامعه و فرد با طبیعت می باشد. وقتی قدرت و رابطه قدرت از میان رابطه ها برداشته شد، آنچه می ماند رابطه ازادی خواهد بود ( این از آنجاست که آزادی ذاتی انسان است و قدرت حاصل رابطه سلطه و حضور ذاتی ندارد.) که طبعا تضاد و رقابت و دشمنی و تنش را از جای برداشته و دوستی و بردباری و پذیرفتن دیگری را جایگزین آن می کند.
- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم در سطح ملی بر سه اصل بنا شده است: اصل اختلاف ( اینکه ایران هیچ نیست جز مجموعه ای از اقوام که هویت خاص و متفاوت خود را دارند و بنا براین اصل اخالاف باید پذیرفته شود.) اصل اشتراک ( اینکه اقوام ایرانی در طول تاریخ با یکدیگر رابطه ای اورگانیک و مشترکی ایجاد کرده اند که به این مخرج مشترک،ایرانیت می گوییم.) حق صلح ( به این معنی که اقوام متفاوت با هویتهای متفاوت ساکن ایران، حق دارند که در صلح و آزادی در کنار یکدیگر و با یکدیگر و در هم دیگر زندگی کنند.
- سیستم سیاسی آینده ایران، بر این اساس، باید خود را مجهز به مکانیسمهایی بکند که حقوق همه شهروندان ایرانی را نه فقط رعایت که اسباب بالفعل شدن تمامی حقوق فردی و گروهی و اجتماعی ایرانیان را فراهم کند.
- در این نظام، دموکراسی بر اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر نضج می گیرد و بنا براین بدیهی است که حقوق همه ایرانی از هر جهت رعایت خواهد شد.
- وقتی هدف آزادی باشد، روش نیز جز آزادی نمی تواند باشد و از آنجا که نخبه گرایی که در عمل، جامعه را به دو گروه رهبری کننده و رهبری شونده تقیسم می کند، ناقض استعداد رهبری که ذاتی هر انسان می باشد و بنا براین نافی آزادی انسان، نشان از آن دارد که این نخبگان، هدف را نه آزادی که قدرت قرار داده اند. چرا که اگر از عقل آزاد بهره مند بودند، به خود اجازه نمی دادند که بدون طی مراحل دموکراتیک، به خود سمت رهبری گروه و یا قومی را به خود بدهند.
-....و
آخر اینکه، به نظر من، ایرانیان برای اینکه در کنار یکدیگر و با یکدیگر زندگی کنند، نیازی به تئوریهای اتنیکی ساخته شده در غرب ندارند ( این را به عنوان کسی می گویم که با بیشتر این تئوریها آشنا هستم.) چرا که پایه فلسفی تمامی این تئوریها بر اصل ثنویت بنا شده که همان اصالت بخشیدن به قدرت است ( البته تئوریهایی هستند که کوشش جدی کرده اند که خود را از این رابطه رها کنند ولی از آنجا که اندیشه راهنمایشان شفافیت ندارد، دچار تناقض گویی شده اند.) در حالیکه در طول تاریخ، به علت حضور و عمل فرهنگ عارفانه که بر اصول مدارا و تسامح و پذیرفتن بنا شده ( مادر من برای بخشیدن قاتل فرزندش احتیاج نداشت که به ادبیات ( conflict resolution)، مراجعه کند، مولوی را در دل داشت می فهمید که در بخشش لذتی است که در انتقام نیست و نمی توانست بپذیرد که دردی را که او می کشد، دیگری هم بکشد.) به راحتی از طریق فعال کردن این میراث بسیار غنی در کانتکست سامانه ای دموکراتیک، ما را بی نیاز می کند. بیایید در عین حال که از دیگران می آموزیم، حداقل در این زمینه خود کفا باشیم. اینکه ادبیات فارسی ادبیاتی جهانی می باشد اینست که خطاب اصلی عرفان ایرانی، رو به انسان دارد و نه فقط روی به ایرانیان. انسانیت را در ورای لایه های ملی و قومی و جنسی و طبقاتی شناسایی کرده و مورد خطاب قرار می دهد و به صلح و اندیشه و آزادی می خواند.
در این رابطه هموطنی، مقاله زیر را فرستاد و من نیز پاسخ زیرتر! را نوشتم:
" به نظر من
دموکراسی به خودی خود از منظر اخلاقی برتری ذاتی بر شیوههای دیگر ندارد،
مگر آنکه عادلانه باشد. دموکراسی اگر به قید عادلانه مقید نباشد، بهسرعت
به دیکتاتوری اکثریت منتهی میشود یا در بهترین حالت نسبت به سرنوشت
"اقلیتهای دائمی" بیتفاوت میشود. منظور
من از "اقلیتهای دائمی" گروههایی در جامعه هستند که گرچه هویت متمایز و
ویژه خود را دارند، اما هرگز نمیتوانند به اکثریت تبدیل شوند. بنابراین،
هرگز نمیتوانند از طریق نظام رأیگیری به پارهای از خواستههای اساسی خود
که لزوماً از مصادیق حقوق بشر یا حقوق عمومی شهروندی نیست، اما برای ایشان
بسیار مهم و ارزشمند است، دست یابند.
شرط لازم عادلانه بودن دموکراسی رعایت حقوق اقلیت، از جمله حقوق گروهی ایشان است. بنابراین، نظام دموکراتیکی که حقوق فردی شهروندان را رعایت میکند، اما نسبت به حقوق گروهی ایشان بیتفاوت است، از منظر اخلاقی نقصان دارد، یعنی عادلانه نیست. بنابراین، در متن یک نظام دموکراتیک عادلانه هر شیوهای که برای تضمین حقوق فردی شهروندان به کار گرفته میشود باید در مورد تضمین حقوق گروهی ایشان نیز به کار گرفته شود. متأسفانه به نظرم در فضای روشنفکری ما هنوز اهمیت حقوق گروهی و "اساسی" بودن آن به خوبی درک و تصدیق نشده است. بنابراین، گام نخست شاید این باشد که باب این بحث در فضای گفتوگوی عقلانی در عرصه عمومی گشوده شود تا همانطور که جامعه کمابیش نسبت به حقوق فردی آحادش حساسیت بیشتری یافته است، نسبت به حقوق گروهی افراد (خصوصاً گروههای اقلیت) هم آگاهی و حساسیت بیشتری بیابد.. http:// www.radiozamaneh.com/ society/humanrights/2012/ 05/23/14723
شرط لازم عادلانه بودن دموکراسی رعایت حقوق اقلیت، از جمله حقوق گروهی ایشان است. بنابراین، نظام دموکراتیکی که حقوق فردی شهروندان را رعایت میکند، اما نسبت به حقوق گروهی ایشان بیتفاوت است، از منظر اخلاقی نقصان دارد، یعنی عادلانه نیست. بنابراین، در متن یک نظام دموکراتیک عادلانه هر شیوهای که برای تضمین حقوق فردی شهروندان به کار گرفته میشود باید در مورد تضمین حقوق گروهی ایشان نیز به کار گرفته شود. متأسفانه به نظرم در فضای روشنفکری ما هنوز اهمیت حقوق گروهی و "اساسی" بودن آن به خوبی درک و تصدیق نشده است. بنابراین، گام نخست شاید این باشد که باب این بحث در فضای گفتوگوی عقلانی در عرصه عمومی گشوده شود تا همانطور که جامعه کمابیش نسبت به حقوق فردی آحادش حساسیت بیشتری یافته است، نسبت به حقوق گروهی افراد (خصوصاً گروههای اقلیت) هم آگاهی و حساسیت بیشتری بیابد.. http://
پاسخ من:
نمی دانم آقای کاکارش چقدر با ادبیات ما آشنایی دارند. در این شک نیست که ما از طریق دموکراسی هم می توانیم استبداد اکثریت بر اقلیت را نیز تحمیل کنیم. به همین علت است که:
- هدف نهایی ما استقرار مردم سالاری مشارکتی و شورایی می باشد و به دموکراسی پارلمانی تنها به عنوان قدمی در آن جهت نگاه می کنیم و امید داریم که از طریق گفتگو و دامن زدن به مباحث لازم، جامعه، خود در این رابطه فعال شود، انسانها، به استعداد ذاتی رهبری در خود عارف شده و با کوشش و تمرین آن را رشد دهند و معمار سرنوشت خود شوند.
- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم، ازادی را ذاتی هر فرد می داند و در پی تحلیل روابط قدرت در رابطه: فرد با خود، فرد با جامعه و فرد با طبیعت می باشد. وقتی قدرت و رابطه قدرت از میان رابطه ها برداشته شد، آنچه می ماند رابطه ازادی خواهد بود ( این از آنجاست که آزادی ذاتی انسان است و قدرت حاصل رابطه سلطه و حضور ذاتی ندارد.) که طبعا تضاد و رقابت و دشمنی و تنش را از جای برداشته و دوستی و بردباری و پذیرفتن دیگری را جایگزین آن می کند.
- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم در سطح ملی بر سه اصل بنا شده است: اصل اختلاف ( اینکه ایران هیچ نیست جز مجموعه ای از اقوام که هویت خاص و متفاوت خود را دارند و بنا براین اصل اخالاف باید پذیرفته شود.) اصل اشتراک ( اینکه اقوام ایرانی در طول تاریخ با یکدیگر رابطه ای اورگانیک و مشترکی ایجاد کرده اند که به این مخرج مشترک،ایرانیت می گوییم.) حق صلح ( به این معنی که اقوام متفاوت با هویتهای متفاوت ساکن ایران، حق دارند که در صلح و آزادی در کنار یکدیگر و با یکدیگر و در هم دیگر زندگی کنند.
- سیستم سیاسی آینده ایران، بر این اساس، باید خود را مجهز به مکانیسمهایی بکند که حقوق همه شهروندان ایرانی را نه فقط رعایت که اسباب بالفعل شدن تمامی حقوق فردی و گروهی و اجتماعی ایرانیان را فراهم کند.
- در این نظام، دموکراسی بر اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر نضج می گیرد و بنا براین بدیهی است که حقوق همه ایرانی از هر جهت رعایت خواهد شد.
- وقتی هدف آزادی باشد، روش نیز جز آزادی نمی تواند باشد و از آنجا که نخبه گرایی که در عمل، جامعه را به دو گروه رهبری کننده و رهبری شونده تقیسم می کند، ناقض استعداد رهبری که ذاتی هر انسان می باشد و بنا براین نافی آزادی انسان، نشان از آن دارد که این نخبگان، هدف را نه آزادی که قدرت قرار داده اند. چرا که اگر از عقل آزاد بهره مند بودند، به خود اجازه نمی دادند که بدون طی مراحل دموکراتیک، به خود سمت رهبری گروه و یا قومی را به خود بدهند.
-....و
آخر اینکه، به نظر من، ایرانیان برای اینکه در کنار یکدیگر و با یکدیگر زندگی کنند، نیازی به تئوریهای اتنیکی ساخته شده در غرب ندارند ( این را به عنوان کسی می گویم که با بیشتر این تئوریها آشنا هستم.) چرا که پایه فلسفی تمامی این تئوریها بر اصل ثنویت بنا شده که همان اصالت بخشیدن به قدرت است ( البته تئوریهایی هستند که کوشش جدی کرده اند که خود را از این رابطه رها کنند ولی از آنجا که اندیشه راهنمایشان شفافیت ندارد، دچار تناقض گویی شده اند.) در حالیکه در طول تاریخ، به علت حضور و عمل فرهنگ عارفانه که بر اصول مدارا و تسامح و پذیرفتن بنا شده ( مادر من برای بخشیدن قاتل فرزندش احتیاج نداشت که به ادبیات ( conflict resolution)، مراجعه کند، مولوی را در دل داشت می فهمید که در بخشش لذتی است که در انتقام نیست و نمی توانست بپذیرد که دردی را که او می کشد، دیگری هم بکشد.) به راحتی از طریق فعال کردن این میراث بسیار غنی در کانتکست سامانه ای دموکراتیک، ما را بی نیاز می کند. بیایید در عین حال که از دیگران می آموزیم، حداقل در این زمینه خود کفا باشیم. اینکه ادبیات فارسی ادبیاتی جهانی می باشد اینست که خطاب اصلی عرفان ایرانی، رو به انسان دارد و نه فقط روی به ایرانیان. انسانیت را در ورای لایه های ملی و قومی و جنسی و طبقاتی شناسایی کرده و مورد خطاب قرار می دهد و به صلح و اندیشه و آزادی می خواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر