۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

به یاد فردین و قتاب فروشی من


یاد فردین هم بخیر.  تا آنجایی که می دونم انسان با معرفتی بود.  بیشتر کشتی گیرها یک رگه عیاری درشون وجود داره ( البته نامرد که در همه جا هست.)  این آواز هم در حدی که می شد، صدای اعتراض به گسترش شکاف طبقاتی در جامعه بود.
همین بخش از فیلم از چند جهت جالب است.  بعنوان مثال برای اینکه شکاف طبقاتی رو برشد در جامعه را نشان دهد، از روی پشت بام کاهگلی، ساختمانی چند طبقه تازه ساز را نشان می دهد که حتما در زمان خودش از معدود ساختمانهای بلند بوده است.  دیگه اینکه هنوز ساختمونها بیشتر یک و یا دو طبقه است.  هوا هم هنوز بگونه ای وحشت زا آلوده نشده بود و برای همین براحتی از جنوب شهر هم می شد شیر پلا و کلکچال رو دید.  و از همه مهمتر!  فکر کنم که این فیلم دور و بر زمانی ساخته شده که من در تابستونا با بهترین دوستام، ممد ترکه و احمد رشتی، می رفتیم سر نواب، پایینتر از مرتضوی، تو کارگاه قتاب پزی و باندازه دو تومن، قتاب را سه تا یه قرون می خریدم و بعد بر می گشتیم به طرف محل در حالی که داد می زدم: " قتاب تازه  مال مغازه." دو تا یه قرون می فروختم.   بعضی وقتام که مشتری نبود و قتابا داشت روی دستم باد میکرد می رفتم خونه و از مادرم می خواستم که بقیه رو بخره.  مادر هم که اصرار منو می دید چند تایی می خرید و شروع می کرد به خوردن.  این رو که می دیدم، خودم هوس می کردم و می خواستم که بمن هم قتاب بده!  با خنده می گفت که : "مادر جان قتابا که مال خودته، وردار بخور دیگه!"  و من جواب می دادم که: " نه، شما برای من بخرید تا من بخورم."

کی می شه وقت کنم و به قصه نویسی هم مشغول بشم؟ 

۱ نظر:

  1. Very clever and funny. With your immense memory you definiteley should write books. enjoyed your story!

    پاسخحذف