۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

خاطرات من از 14 اسفند 1359


با یکی از دوستانم برای شنیدن سخنرانی بنی صدر به دانشگاه تهران رفتیم.  جمعیت بسیار فشرده بود. بسختی خود را به زمین چمن دانشگاه رساندیم.  آخرین باری که به قسمت چمن دانشگاه رفته بودم یکی از روزهای وسط هفته بود که دیدم اقای محمد منتظری در حالیکه چند نفر دورو برش بودند با بلند گوی دستی در محلی که امام جمعه تهران خطبه های نماز را می خواند ایستاده و راجع به به اقای بهشتی افشا گری می کرد.  این حرفش در خاطرم مانده که می گفت این آقا شبها تلفن خانه اش را قطع می کند تا کسی او را از خواب بیدار نکند و اینکه یک روز هم مبارزه نکرده و حال صاحب اینهمه ادعا شده است.  چند نفر از پایین شروع  کردند سنگ بطرف او انداختن که اطرافیان او، با خشم خود را سپر کردند.  بنظرم آمد که کسانی که سنگ می انداختند از همان گروهی بودند که روبروی دانشگاه یک زیر پله را به خود اختصاص داده بودند و کارشون شده بود بهم زدن کتاب و نوار فروشی های گروهای سیاسی که بساطشان را کنار پیاده رو پهن کرده بودند.  اول بار که آنها را دیدم بساط یک گروه مارکسیست را بهم ریختند و از رفتار و صحبت کردنهایشان فهمیدم که نه حتی آدمهای سیاسی ولی اهل چماق بلکه یک عده لات و لوت بیسواد که در محله امان-سلسبیل- کم نداشتیم هستند.  به کمیته که بغل دانشگاه و اگر درست خاطرم مانده باشد درست بغل پمپ بنزین بود رفتم.  به رئیس کمیته که یک روحانی جوان بود گفتم که عده ای لات به بساط گروه های سیاسی حمله می کنند و جلوی آنها را بگیرید.  روحانی جوان گفت که این کار ما نیست و برای اینکار باید به  کمیته مرکزی در میدان امام حسین بروید.  دیدم اینطوری دارد می خواهد ما را سر بدواند پس به او گفتم این بساط و کمیته در اینجا برای چیست؟ کارش چیست؟ که جوابهای سر بالایی داد و در نتیجه کارم با او به دعوا کشید و گفتم ما انقلاب کردیم تا مردم از استبداد رها شوند و همه گروه ها آزاد باشند و اسم شما هم خدای نکرده  کمیته های انقلاب است و وظیفه دارید از این آزادیها دفاع کنید و..و.  خلاصه در انجا بود که فهمیدم کمیته ها با این لات ها همکاری پنهان دارند و برایشان پوشش فراهم کرده اند.  

حال دوباره در دانشگاه بودم و اینبار بعلت فشردگی جمعیت با سختی خود را به چمن دانشگاه رساندم.  ایستاده بودم که گروهی دختر چادری و پسر را دیدم که با شعارهای ساخت حزب توده مانند <ای ژنرال پینوشه/ایران شیلی نمی شه> در میان جمعیت در حال حرکت بودند و کسی کاری بکارشان نداشت.  بعد که سخنرانی شروع شد در بخش شرق دانشگاه دیدم که اینها دست به شلوغ کاری زده اند.  با خود گفتم که اینها دیگر اجازه اینکار را ندارند که رئیس جمهور مملکت در حال سخنرانی و اینها کوشش دارند مانع بشوند و بطرف شرق دانشگاه حرکت کردم که شنیدم بنی صدر گفت اینها را به ارامی بیرون کنید. وقتی به خیابان شرقی داخل دانشگاه رسیدم دیده که چند نفر از آنها از درختها بال رفته و سیمهای بلندگو را قطع می کنند.  از این  ببعد دیگر صدای بنی صدر بما نمی رسید ولی می دانستم که امروز روز درس دادن به چماقدارهاست که بطور مرتب سخرانی ها را بهم می زنند.  عده  زیادی پلیس را هم دولت آقای رجایی فرستاده بود ولی با دست خالی ایستاده بودند و فقط نقش تماشاگر را داشتند.  زد و خورد  شروع شده بود ولی چماقدارها که فکر می کردند اینبار نیز مانند همیشه می زنند و می شکنند ولی کسی به انها بالای چشمانت ابرو ست نمی گوید حال زود در حال یاد گرفتن این بودند که هر زدی، خوردی هم دارد و حال سخت بوحشت افتاده بودند.  یادم است یقه یکی از آنها را گرفتم و آماده فرود اوردن مشتی بود که دیدم به خواهش و تمنا افتاد و قسم حضرت عباس می خورد که از حمله کنندگان به سخنرانی رئیس جمهور نیست.  قیافه و رفتار ولهجه و لباس تماما بمن می گفت که دروغ می گوید و از چماقدارهاست ولی در حالیکه هنوز مشتم در هوا اماده فرود آمدن بود با خود گفتم که منکه ندیدم به مردم حمله کرده باشد و حق ندارم بر ظن خود عمل کنم.  بنابراین رهایش کردم و او هم بسرعت در میان جمعیت گم شد.  دنبال بقیه چماقدارها کردیم و به بیرون دانشگاه فرار کردند.  یادم است تا نزدیک پمپ بنزین دنبالشان رفتیم و بعد گفتم که فعلا کافیست و به دانشگاه برگشتم.

بنی صدر داشت می گفت که بهتر است امروز بدست چماقدارها کشته شوم بلکه  رسم منحوس چماقداری شرش را از فضای سیاسی ایران بکند.  بعد شروع کرد به خواندن اسامی چماقدارهایی که گرفتار شده بودند.  چماقدارها چنان بخود اطمینان داشتند که کارتهای عضویت خود در سپاه و کمیته و دیگر نهادهای تحت کنترل حزب جمهوری را با خود همراه داشتند و این کار افشاگری را بسیار اسان کرده بود.  روز بعد عکس تمامی کارتها با اسم و رسم در روزنامه انقلاب اسلامی( بیشتر نسل جوان نمی دانند که این روزنامه بالاترین رکورد فروش در تاریخ روزنامه های ایران را داراست.  در زمانی که جمعیت ایران نصف جمعیت حاضر و کمتر از نیمی از جمعیت کشور با سواد بود، رکورد روزنامه به نیم میلیون رسیده بود و این در حالی بود که مسئول روزنامه، محمد جعفری، از چاپخانه روزنامه اطلاعات که روزنامه در آن چاپ می شد خواسته بود که یک میلیون در روز چاپ کنند ولی اطلاعات نپذیرفته بود.) منتشر شد.

صدا و سیما کوشش بسیار کرد تا این روز را به روز عاشورا تبدیل کند و ازعده ای که دین را از طریق استبداد و خشونت می فهمیدند را تبدیل کند به عده ای مظلوم که گرفتار تیغ یزیدان شده اند.  اقای بهشتی و دیگر سران حزب در پی این شدند که این شکست را  از طریق دادگستری که در اختیار خودشان بود به پیروزی تبدل کنند و پرونده تحقیق و شکایت از رئیس جمهور را باز کردند.  بنی صدر از مردمی که شاهد و درگیر بودن خواست به دادگستری رفته و شهادت بدهند.  به دادگستری رفتم.  پاسدار انقلابی را دیدم که با یونیفورم اطو کرده با چهره ای خجل منتظ شهادت دادن است.  احساس دوستی به او پیدا کردم.  چقدر برایم سخت بود دیدن جوانهایی سراسر اخلاص ولی از انجا که قوه تعقل و آزادی در اندیشه را از طریق ذوب شدن در خمینی از خود سلب کرده بودند تبدیل شوند به قاتلان انقلاب و عاملان استبداد.

بعد از مدتی که نوبتم رسید شهادت دادم و باز پرس دیده هایم را بر قلم اورد.  وقتی کار به آخر رسید به بازپرس گفتم که می دانم با وجود این شهادت، وظیفه شما این است که نتیجه را به نفع حزب جمهوری صادر کنید.  وقتی این را گفتم، بازپرس خشمگین شد و پرونده ای قطور را در دست گرفت و بمن نشان داد و گفت که تمام این شهادتهایی که داده شده است با دیده های شما همخوانی دارد، چگونه می شود نتیجه تحقیق ناقض این اطلاعات شود؟

البته حدود سه سال بعد از کودتای خرداد شصت، نتیجه تحقیق از طرف قوه قضائیه در هزار صفحه تحت عنوان <غائله چهاردهم اسفند 1359> منتشر شد.  خواندن این سند رسمی را به تمامی هموطنان بخصوص نسل جوان پیشنهاد می کنم.    این سند بوضوح کامل به نسل جوان نشان می دهد که اولین رئیس جمهور وطن فردی بود که بر عهد خود با مردم و انقلاب وفا کرد و هنوز بر عهد ایستاده است  و حاضر نشد در برابر رشوه قدرت بیشتر، دست از دفاع از آزادیها و دیگر اهداف انقلاب بر دارد و بقول اقای محمد برقعی:" "...آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعا حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه ست که یک انسانی تمام قدرتها رو در دست داشته باشد ولی بر سر اصول بایستد در حالیکه اقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشون رو نگه داره..."
انقلاب را در اهداف و اندیشه راهنمای آن که همانا استقلال بود و آزادی و مردم سالاری و رشدی فقر شکن تا متحقق شدن جمهوری شهروندان و دارای نظامی شدن که مدافع حقوق انسانی و ملی ساکنان ایران زمین است ادامه دهیم.  انقلاب ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر