باز نویسی نوشته ای می باشد که چند روز قبل منتشر کردم:
نوروز برای هر کسی به گونهای میرسد.
نوروز برای من
با آن ظرف سفالی ستاره مانندی میآید که نازنین مادرم، هر
سال از آن برای سبزه انداختن استفاده می کرد؛
و با جوانه زدن عدسها توی آن ظرف سفالی و حرفزدنهای
مداوم مادرم با آنها، تو گویی با نوزاد تازه به دنیا آمدهاش سخن میگوید و میخواهد
با حرکت لبها و نگاهش، تمام عشقش به نوشدگی و زایندگی را به آنها ببخشد؛
و با روزهای پرجنب و جوش پایانی اسفند در دبستان یادگار؛
و البته با لطیف شدن نگاهها و لبخندهای همان معلمان ترشروی روزهای قبل از عید؛
و با تداعی آن گل سنبل آبی که بالای یکی از درسهای کتاب فارسیامان
نقش بسته بود؛
و با آماده باش مامان برای خانه تکانی و شستن فرشها و تمیز
کردن شیشهها و زیرو رو کردن انباری و رفتن غبارهای سال کهنه از در و دیوار؛
و با بیل زدن باغچه کوچک خانه و کاشتن بنفشه های زرد و آبی
و بنفش که پدر از باغداری قلعه ارمنی خریده بود؛
و با عطر مستانه گل یاس توی گلدان بغل حوض بخصوص اوائل غروب؛
و با ماهی سرخ کوچک توی تنگ قدیمیامان؛
و با حرکت دسته جمعیامان به سوی بازار و شادی وصفناپذیری
که از خرید کت و شلواری آویزان به تن داشتم؛
و با مزه شیرینی خامههای بزرگی که فقط آن روزها در بازار
عید میشد دید؛
و با آب و جارو کردن کوچه های تنگ و شلوغمان؛
و با سر سفره هفت سین نشستن وقت تحویل سال و خیره شدن به
حرکات ماهی قرمز و منتظر دیدن حرکت تند او چراکه مادرم هنوز سخت بر این باور بود
که این حرکت ماهی کوچولوی ما نشان از جا بجا شدن زمین به شاخ دیگر در این لحظه سال
تحویل دارد؛
و از حس تکرار دعای خاص تحویل سال و شعفی که از صدای توپها
بلند می شد؛
و بلافاصله بوسیدن روی نازنین مادر و سپس روبوسی با کمی
خجالت با پدر و خواهربرادرها؛
و با اسکناسهای تا نخورده دو تومانی یا پنج تومانی پدر و
دایی بزرگه و عمو غلامرضا؛
و با جیبهای پر شده از شیرینی و آجیل توی صف سینما خرم و
کارون؛
و با از خنده روده بر شدن از تماشای تئاترهای ارحام صدر؛
نوروز برای
من از جوشیدن چشمه های کوه آبیدر سنندج و روییدن گلهای یخ و گل افشان شدنش؛
و با دوستم محمد شب عید با ایران پیما به تهران برگشتن و
بوسیدن و بوییدن خواهرکم که تازه به شیرین زبونی افتاده بود؛
و با شادی و هیجان و طراوتی که به یکباره در حال و هوای
روزهای آغازین فروردین دمیده شده بود و می شد ردپایش را در سیمای خندان و شاداب
بچههای محل دید؛
و...نوروز برای من از آتش بر افروختن اجدادمان بر پشت بامها
در شب عید تا ارواح گذشتگانشان در زمان بازگشت خانه خود را بیابند می آید.
نوروز برای من از ساری و جاری شدن مادیت در معنویت می آید.
نوروز برای من از توانایی و بزرگواری برای بخشیدن و بخشیده
شدن می آید.
از کینه ها را در چشمه مروت و بزرگواری شستن می آید.
و نوروز برای من از خود را نوروز کردن و در آزادی خود را
دائم شکفتن می آید.
...و از
درگاه آن دگرگون کننده لطیف آرزو میکنم که نوروز 93 نوید زیستن در عشق و آزادی و
امید در سرزمین اهورایی امان باشد؛ نوید روزهای نو برای من ایرانی در وطنی آباد و
آزاد و سبز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر